سوداسودا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

عزیز دل مامان و بابا

روزت مبارك مامان مهربانم

  مادر  ای والاترین رویا ی عشق مادر ای دلوا پس فردای عشق مادر ای غمخوار بی همتا ی من اولین و آخرین معنای عشق       براي تو مينويسم كه اين همه مدت نميدونستم چقدر براي من زحمت كشيدي و هميشه به فكر بازيگوشي بودم  براي تو مينويسم كه جز گفتن فرشته هيچ چيز برازنده تو نيست اين پست رو تقديم ميكنم به كسي كه  سالهاي سال تاميتوانست به من محبت ميكرد و هر روز بيشتر از ديروز  الان كه مادر شدم متوجه اين مسئوليت بزرگ ميشوم و قدرت رو بيشتر از ديروز ميدونم بله مادرم تمام اين پست رو كه با تموم عشقم به تو و خاله ناهيد  عزيزم تقديم ميكنم  ،خاله اي كه واقعا بيشتر به يك ما...
10 ارديبهشت 1392

راه رفتن دخترم

مباركت باشه دختره گلم بالاخره دخترم در سن 1 سال و 2 ماه و 23 روز راه رفت   هر سه متر هرزگاهي ميوفتي ولي بعضي وقتا كه اصلا باهات حرف نزنيم  انگار فقط نگاهت به قدمهات هستش 4 تا 5 متر هم ميري البته تا ميرسي نزديك سراميك ميشيني نميدوني من و بابا احمد چقدر ذوق كرديم   بابا احمد  تا رسيد خونه گفتم يه لحظه بابا احمد بيا پيش من و سودا جوني  وقتي ديد كه من شما رو روبروم قرار دادم فكر كرد مثل اين چند ماه انتظار  چند قدم برداري و سريع خودت رو پرت ميكني روي ماماني يهو ديد واااااااااااااااااي دخترمون 3 متر رو بدون اينكه بيوفته راه ميره الان داشتم تو يه تاپيك مال ني ني سايت رو ميخوندم كه پسرش در بستر مرگ هست انشا...
9 ارديبهشت 1392

از همه چيز از همه جا

چند روزه كه هر وقت بابا احمد زودمياد ميريم پارك خيلي دوست داري مخصوصا عاشق تاپ و سرسره هستي با اينكه تو خونه تاپ داري ولي نميدوني چه كار ميكني براي تاپ توي پارك  امروز صبح براي اولين بار با خودم رفتي پارك بدون بابا احمد اولش ميترسيدم نتونم تنهايي ببرمت آخه هميشه وسط راه كم مياري با اينكه تو سه چرخه ات هستي با اين حال گريه ميكني كه بغل ميخواي ولي خدا رو شكر خيلي خانوم بودي و بهت خيلي خوش گذشت يه 2 ساعتي رو تو خوده پارك بوديم خيلي بهت خوش گذشت به منم همينطور با اينكه بابااحمد پيشمون نبود راستي چند روزه كه يه دستت رو ميدي بهم و تاتي ميكني يه مسافت طولاني رو اگه خودمم بخوام بغلت كنم ميگي بزارم پايين ميخوام خودم راه برم البته بعضي اوقات ...
4 ارديبهشت 1392

ياد دادن در سنين مختلف

براي رفع  تاخير در حرف زدن نيازمنده كار كردن با كودكمون هستيم و من اينجا براي اينكه بعدها  براي خودت  منظورم نوه خوشگلمه ها مينويسم كه استفاده ببري و همين طور دوستان گلم كه ميان به  وبلاگت سر ميزنن اول از همه از پايان 12 ماه ميتونيم در كنار بازي كار آموزشي هم انجام بديم  1.با كودكمون شناخت  كوچيك و بزرگ رو كار كنيم تا تمرگز بچه ها رو بالا ببريم  2.آموزش رنگ ها در كنار بازي مخصوصا رنگ آبي و قرمز و مشكي و سفيد هست 3.شناخت اشكال مثل دايره مربع و مثلث و غيره شما براي بچه موقع بازي شكل رو بگيد مطمئن باشيد يه روزي براي شما ميگه اين مربع و شما باورتون نميشه كه دخترم يك سالش بود و من تو بازي ميگفتم...
25 فروردين 1392

فصل بهار

اين فصل رو خيلي دوست دارم مخصوصا امسال كه دختره نازم بزرگ شده و جمع دو نفره ما رو تبديل به خانواده 3 نفره كرده هر روز كه ميگذره  با تمام سختي ها و مشكلات دركنارتو خوشبخت بودن رو بيشتر احساس ميكنم فكر ميكنم امسال يكي از  سال هاي خوبيه كه خواهم داشت البته به چند دليل كه بهتره نگم و بزارم اتفاق بيفته چون هر وقت چيزي رو جلوتر عنوان كردم نميدونم چرا زمين و آسمون دست در دست هم ميدن تا اون چيز اتفاق نيوفته      الان كه دارم ميتايپم پنجره رو باز كردم يه باد ملايمي مياد و من حال ميكنم و دوست دارم همينطوري برات بنويسم    دختره نازم هر روز داري بزرگتر و عاقل تر ميشي  هر وقت كاري رو ميكني و من و بابايي ميگ...
24 فروردين 1392

تقويم سودا جوني

اولين تقويمي كه با عكس دخترمه و بهترين سال رو براي خانواده سه نفريمون آرزو ميكنم (آمين) ...
22 فروردين 1392

مطلب جالب

اين مطلب رو تازه ديدم و ميخوام از فردا اگه بشه اجراش كنم اين مطلب رو ثبت ميكنم كه هم خودم اگه يادم رفت نگاه كنم هم براي آينده خودت خوبه هم براي دوستاي خوبم كه ميان به وبلاگت سر ميزنن    يكي از دوستان تو سايتي نوشته بود اين برنامه رو براي دخترش كه دستور پزشك هم هست اجرا كرده و دخترش خوب وزن گرفته  واقعا ممنون دوست عزيز انشالله كه دختر منم خوب وزن بگيره با اين دستور روزی 5وعده که شامل دو وعده اصلی نهار و شام و 3وعده غیر اصلی.  وعده های اصلی حتما باید شامل پروتیین و نشاسته و چربی باشه.  3وعده دیگه میتونه شیربرنج,سرلاک.نون با پنیر(یا خامه یا شکلات صبحانه یا ماست).سیب زمینی به شکل سرخ شده یا کو کو ی...
22 فروردين 1392

عكس هاي متفرقه

دوست داشتم چند تا از عكساتو كه براي تولدت آماده كرده بودم رو بزارم تو اين پستت كه روزي ببينيشون                                        ...
22 فروردين 1392

طولاني ترين پست

نميدونم از كجا شروع كنم انقدر كه دوران سختي رو شروع كردم و به خيال خودم تموم شد ولي متاسفانه همچنان درگيرم  قبل از عيد دقيقا 20 روز قبل  از عيد با بابا احمد به خاطره كارش با هم بحث داشتيم انقدر عصباني بودم كه چمدون بستم كه برم اراك و كوتاه نيام آخه همش به خودم حق ميدم البته تو عصبانيت وقتي يكم فكر ميكنم ميبينم بابائي هم حق داره چه كار كنه  متاسفانه به خاطره اين مملكت و درگيري ها و دزدي هايي كه ميشه ما  هم بايد بسوزيم . درآمد ها ديگه با خرج خونه نميخوره و بابايي هم مجبوره بيشتر كار كنه همش ميگه نميخوام دخترم روزي چيزي بخواد كه من نتونم و شرمنده اش بشم از طرفي من هم ميگم من تو تهران تنهام و رفت و آمدي هم با كسي ندارم و ...
19 فروردين 1392