سوداسودا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

عزیز دل مامان و بابا

دخترم مريضه

دختر عزيزم ديروز  شيافت استامينوفنت تموم شده بود و هيج جا پيدا نميكرديم  تا كه درمانگاه شبانه روزي نارمك گفت با نسخه پزشك مييديم به خاطر همين مجبور شديم ببريمت پيش يه متخصص ديگه  تا ببينتت و از طرفي برات شيافت هم بنويسه  متاسفانه تو مملكت ما دكتر گرفتن مثل آب خوردن شده بعد از يك ساعت رفتيم داخل آقاي دكتر نتونستن تشخيص بدن و گفتن 10 روز بايد پشت سر هم بايد ويزيت بشه كوچولوتون تا مطمئن بشيم دقيقا چيه  وقتي اومديم خونه تصميم گرفتيم فردا  ببريمت دكتر خودت تا اونجا برديم منشي دكتر گفت آخي سودا عفونت كرده اين ويروس جديده تو دلم گفتم يه منشي تونست تشخيص بده ولي دكتر متخصص نتونست كه وقتي نوبتمون شد دقيقا همين نظر رو داد...
22 اسفند 1391

خيلي ناراحتم

كاراي خونه تقريبا تمومه منتظر فرش هستم كه زودتر از قاليشويي بهمون بده  چون خونه فرش نداره  خونه بهم ريخته به نظر مياد البته دستشويي و حموم هم مونده هنوز همه كارام مونده و با شما به هيچ كارم نميرسم آرايشگاه نرفتم خريد براي خودم مونده نيمي از  خريدهات مونده  چند ماه پيش به خاطر اينكه ميدونستم با تو به كارام نميرسم براي بچه ها عيديشون رو خريده بودم ولي حالا هرچي ميگردم پيداشون نميكنم بايد دوباره برم واسه خريد براشون تو اين وضعيت نميدونم چرا بالاي چشمت بد قرمز شده و لبت  انقدر بد تاول زده تو زبونت بالا و پايين سقف و زبونت هم مثل آفت زده و از طرفي تب كردي تبت هم 39 درجه پايين هم نمياد همه چيز درهمه و من اين وسط تنها...
20 اسفند 1391

عروسكم آنا

سلام  عزيزم مامان منا حسابي خسته شده اين چند روز همش درگيره خونه تكوني هستم و تازه بعد از 5 روز تونستم اتاق خواب رو كامل تموم كنم و انشالله اگه دخمل خوبي باشي تا آخر اين هفته تموم ميشه همش بهونه بيرون رو ميگيري همش ميگي دد ببخش ماماني رو  كاملا از شير گرفته شدي ديگه حتي اشاره اي هم نميكني كه من مي مي ميخوام  كاراي جديدت رو بگم  اول اينكه هر دو روز 1 ليتر شير ميخوري دوم اينكه ماماني وقتي مجرد بوددو تا  عروسك داشت به نام مهشيد و اميرعلي  خيلي دوستشون داشتم  جديدا بامهشيد ارتباط برقرا كردي 2 روز پيش بهت گفتم سودا  اين  ني ني اسمش مهشيده بعد تو گفتي نه آنا اولش فكر كردم نه حتمي همينطوري گفت...
20 اسفند 1391

عزیز دل مامان و بابا

تصميم گرفتم همه خاطرات و تمام حسهایی که  قبل از بودنت با من و باباییته رو يه روز بخوني  ولذت ببری     خوشگل   مامانی  وبابایی و بدون  که همیشه دوستت داریم   ...
13 اسفند 1391

خونه تكوني

پارسال به خاطر اينكه دكتر گفته بود 5 اسفند بدنيا مياي ما خونه تكوني رو زودتر شروع كرديم 8 بهمن باباي كارگر گرفت و خودشم كمك كرد و منم نظارت ميكردم  چقدر خوب بود امسال بابايي بهم گفت برنامه ات چيه گفتم امسال خونه تكوني نميكنم حوصله اش روندارم با سودا هم سختمه  روز چهار شنبه رفتم بيرون يهو تو راديو درباره خونه تكوني صحبت ميكرد با اينكه خيلي خسته بودم به خاطر اينكه تو تمام مدت تو بيرون بغلم بودي شروع كردم به نظافت  وقتي بابايي فهميد خيلي خوشحال شد وقتي خونه رو ديد  شروع كرد به غر زدن كه اين چه طرز خونه تكونيه                وقتي همه رو بهم زدم تازه فهمي...
12 اسفند 1391

13 ماهگي پر

ماماني 13 ماهگيت تموم شد وارد 14 ماهگي شدي دخترم ،عزيزم ، تمام دنيام، نفسم ،  هستي مامان وبابا 13 ماه از اومدنت ميگذره و من بودنت رو در جمع خودمون باور نميكنم انگار كه خواب ميبينم اگر خوابه  دوست ندارم هيچ كس و هيچ چيز باعث بشه كه من از اين خواب خوب بيدار كنه خوشحالم ، خوشحالم از اينكه فرشته اي به زيبايي تو كه جز اسم فرشته هيچ چيز برازنده تو نيست  وارد جمع دو نفره ما شد و اون رو تبديل به يه خانواده كرد     بهت گفتم برو هاپوت رو بوس كن         ...
12 اسفند 1391

كنجكاوي

عزيز دلم ديگه كاملا از شير گرفته شدي  و بهونه گيري هات كمتر شده البته هنوز تا بلند ميشم به كارام برسم گريه ميكني همش دوست داري كنارت بشينم  تا بهت ميگم دستت كو نشون ميدي ميگم زبونت كو زبونت رو مياري بيرون تا ميگم زانوت كو دست ميزني به زانوهات    به كلمه دست ميگي د ديگه كلاغ با پيشي رو ميشناسي  آخه ماماني هر روز ميبرمت  دور ميدونمون و ميبيني ديروز براي اولين بار دست زدي به زانوهات و چند قدم راه رفتي  البته نميدونم چرا ذوق نميكني كه بخواي تمرين كني   دارم براي هفت سينت لباس تهيه ميكنم  و فكرم براي اينكه هفت سين عيد رو تزئين كنم درگيره  امروز بردمت جلو ميدون مرغ و خروسه اومدن سمتت دا...
12 اسفند 1391

ويززززززززززززز مواظب باشيد

اخطار : اين مكان پر از زنبوره مطالب رو با احتياط دنبال كنيد                                                                                                                                                                  ...
12 اسفند 1391

گفته هاي كوچولوي ما

الان نزديك يك ماه اين كلمات رو ميگي تاب تاب عباسي=تاتا ادادي مامان=نانا ناناي=نانا مي مي=ننه لي لي حوضك رو ميخوني البته فقط خودت ميفهمي چي ميخوني و دونه دونه انگشتاتم ميبندي كيه =كي اين چيه=ائي چيه دو=دو سه=س دد=دد وقتي ميگم سودا بوس پرت كن بوس پرت ميكني زبونت كو ،زبونت رو نشون ميدي وقتي كار خرابي ميكني ميگم سودا چه كار كرده تو هم ميگي اه فعلا همينا رو يادمه اگه چيزي ديگه يادم افتاد اضافه ميكنم ديروز خونه يكي از دوستام بودم كه بهم ميگيم آبجي از همكاراي قبلا ماماني بوده كه رفت  آمد با هم پيدا كرديم براي تولدت يه كيف طرح كيتي با يه بشقاب داد دستش درد نكنه خيلي خوشگله دايي حميد اينا ديروز اومدن خونه مون و شا...
12 اسفند 1391