سوداسودا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

عزیز دل مامان و بابا

از همه چيز از همه جا

1392/2/4 0:24
نویسنده : منا
1,265 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزه كه هر وقت بابا احمد زودمياد ميريم پارك خيلي دوست داري مخصوصا عاشق تاپ و سرسره هستي با اينكه تو خونه تاپ داري ولي نميدوني چه كار ميكني براي تاپ توي پارك 

امروز صبح براي اولين بار با خودم رفتي پارك بدون بابا احمد اولش ميترسيدم نتونم تنهايي ببرمت آخه هميشه وسط راه كم مياري با اينكه تو سه چرخه ات هستي با اين حال گريه ميكني كه بغل ميخواي ولي خدا رو شكر خيلي خانوم بودي و بهت خيلي خوش گذشت يه 2 ساعتي رو تو خوده پارك بوديم خيلي بهت خوش گذشت به منم همينطور با اينكه بابااحمد پيشمون نبود

راستي چند روزه كه يه دستت رو ميدي بهم و تاتي ميكني يه مسافت طولاني رو اگه خودمم بخوام بغلت كنم ميگي بزارم پايين ميخوام خودم راه برم البته بعضي اوقات هم برعكس اصلا نميخواي راه بري خيلي ذهنم درگير راه رفتنته البته خيلي وقتا ميگم به هر حال راه ميره نترس ولي از طرفي هر بچه اي رو ميبينم راه ميره دلم ميخواد تو رو هم تو راه رفتن ببينم و ذوق كنم از طرفي هر كس ازم ميپرسه چند ماهشه راه ميره ناراحت ميشم از اينكه بگم 14 ماهشه و هنوز راه نميره چون همه جمله بچه تنبليه رو به كار ميبرن و منم دوست ندارم.رونيكا ماشالله 11 ماهش بود راه ميرفت و من عاشق شيطونيهاشم و دوست دارم شيطوني هاي تو هم مثل دختر خاله ات باشه به ندرت گريه و بهونه ميكنه  و كمتر سمت خاله ميترا ميره و من دوست دارم تو هم مثل دختر خاله ات باشي البته نبايد هر بچه اي رو با بچه ديگه مقايسه كرد چون انقدر نكات مثبت تو تو ميبينم كه واقعا افتخار ميكنم بهت 

 

وقتي ميبرمت پارك سريع ميگي تاتا وقتي ميبرمت سوار تاب ميشي به همه بچه ها كه دورت هستن و منتظرن تا نوبتشون بشه ميخندي يه طوري كه انگار ببينيد من سوار شدم وقتي كه پياده ميكنمت و ميگم خوب حالا نوبت ني ني بعدش تو هيچي نميگي و راحت پياده ميشي ولي تا نفر بعدي بخواد سوار بشه تو شروع ميكني دعوا كردنش كه ده ده ده يعني نوبت منه 

چند بار شده كه ديدي دست يكي يه چيزيه ميري سمتش چند تا مال روزاي قبل رو مثال بزنم كه ببيني چه كار ميكني خانوم خانوما

چند وقت پيش رفته بودم نونوايي سنگك بعد يكي نونش رو گرفت انقدر داد زد نا نا كه آقا سريع بهت نون داد و تو هم خوشحال 

دوباره يه سري ديگه تو سه چرخه ات بودي رفتم تو مغازه البته حواسم بهت بود ديدم به يه خانومه داري غر ميزني فكر كردم غريبي ميكني و خانومه اومده سمتت بعد ديدم نه خيرم دسته خانومه نون باگت بوده و شما غر ميزدي كه به منم بده بعد خانومه هم نصف نون باگتش رو بهت داد اينم قيافه من بودتو اون لحظه خجالت

يه شب هم پارك بوديم ديدم داري ميري سمت دست دختره خانومي تو پارك مادرش گفت  آخي دخترتون ميخواد دست دخترم رو بگيره تو دلم گفتم خدا رو شكر با چند بار اومدن پارك سودا چقدر اجتمائي شده و زود ميتونه ارتباط برقرار كنه بعد ديدم بلهههههههههههه دست دختر خانومه پفك ديدي و ميخواي ازش بگيري

يه بار ديگه هم تو پارك بوديم نميدوني رفتي دست دختره رو گرفته بودي و داد ميزدي من براي اينكه خانوم كوچولو ما كه اسمش هستي بود نفهمه گفتم دخترم دوست داره باهات دوست بشه ولي ماشالله دختراي امروز باهوش سريع رفت جعبه بيسكوئيت رو از مادرش گرفت اورد نزديك شما و تو هم سريع 2 تا برداشتي چند دقيقه بعد ديدم رفته يه دونه پفك اورده من هم به بابا احمد گفتم ما كه چيپس نميخوريم بديمش به هستي خانوم وقتي دادم بهش ديدم شما اومديد دهنتون رو باز كرديد و گفتيد اه  اه اهههههههه واي من و بابا احمد مرده بوديم از خنده از طرفي بابا احمد ميگفت واي منا برش دار بيارش ابرومونو برد اين دختره ههههههههه هههههههههههه 

راستي چند تا كلمه جديد هم ياد گرفتي 

حموم=اموم

آبليمو=ايليلو

عمه=عنه

لالا =لالا

صداي جاروبرقي =اووووووووووووووف بعد دهنتم پر از باد ميكني و صداشو در مياري 

البته كلمه هاي ديگه هم هست باز يادم نمياد يادم افتاد تو پستهاي بعدي ميگم 

راستي شايد بريم مسافرت و اين اولين مسافرت 3 نفرمونه اين يكي از اون چيزهايي بود كه گفتم نميگم به موقع اش فعلا جايي كه ميخوايم بريم و روزش معلوم نيست هنوز

با واحد كناريمون كه تازه ازدواج كردن رفت و آمد پيدا كرديم و خيلي خوشحالم آخه من خيلي تنها بودم مخصوصا بابا اكثرا دير مياد خونه 

وقتي خوابت مياد مياي ميگي لالا 

2 باربه خاطر ماماني از سه چرخهات افتادي  ماماني رو ببخش

2 ماهي بود كه پيشم ميخوابيدي چند روزه كه داري جدا ميخوابي 

برات يه كفش خريدم خيلي خوشگله بعدا ميزارم عكسش رو تو وبلاگت

راستي مسواك و خمير دندون هم برات خريدم بهترين ماركي كه بهم گفتن رو برات خريدم و خوشبختانه خيلي استقبال ميكني 

دخترم براي اولين بار داره سمبوسه ميخوره چه سمبوسه تندي هم بود 

 

عسل مامان در حال بهم ريختن كتابخونه دايي وحيد البته بگم كار هر روزت بود

دخترم سيزده بدر رو در حياط كتاب فروشيه دايي وحيد  كنار حوض حياط 

 فداي نگاهت جيگرم 

عشق مامان  اون بالا چه كار ميكني

 

اينم عشق خاله اش رونيكا جون

 

 

 

 

اينم پاركي كه تعريفش رو كردم 

 

 

 

داشتم با دوستام چت ميكردم يهو ديدم نيستي برگشتم و ديدم واي بدو منا دوربين رو بردارو بيار

 

 

 

دخترم تو لباس عيدش 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)