سوداسودا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

عزیز دل مامان و بابا

درگذشت پسر عمه عزيزم

1392/3/7 14:57
نویسنده : منا
1,674 بازدید
اشتراک گذاری

 

چشمانم

آرامـــــــــــــــــــــــ آرام

قصیده باران می خوانند

وقتی گوش هایم غزل خداحافظی می شنوند.

 

 

الان كه دارم تايپ ميكنم دلم پر از آشوبه و ناي نوشتن رو ندارم و نميدونم چي ميخوام بنويسم و چي بنويسم كه كمي آروم بشم چقدر سخته و چقدر از اين كلمه متنفرم و حتي  فكر كردن بهش هم تموم بدنم رو ميلرزونه 

پسر عمه ام 6 ساله كه ازدواج كرده و صاحب يه دختر 3 ساله و خيلي زيبا و خانومي كه واقعا خانوم وخوب كه هميشه خدا در و تخته رو براي هم جور ميكنه 

چند ماهي ميشد كه سردردهاي شديدي داشت كه البته اين سردرها ارثي هست چون ما كلا خانواده اي ميگرن داريم  به خاطر همين اصلا اعتنايي نكرده بود تا اينكه سكته ميكنه و از نظر همه به خير ميگذره ولي چون همچنان سردردها رو داشته تو بيمارستان بستري ميمونه تا اينكه يهو ميره تو كما و امروز مامان جون بهم زنگ زد كه فوت كرده خيلي حالم بد شد و دلم خيلي براش سوخت چون واقعا احساس خوشبختي رو در كنار خانواده اش رو احساس ميكردم و چقدر مهربون بود خدا بيامرزدش 

خدا يا صبر زيادي به خواهراش و زنش و مخصوصا عمه ام بده چون 2 سال پيش هم اون يكي پسرش كه اونم به خاطر اينكه  دندون درد داشته و پيگيري نكرده يعني دير اقدام ميكنه عفونت وارده خونش ميشه و در عرض يك هفته فوت ميكنه و تازه عمه ام اين غم بزرگ رو فراموش كه نه بلكه باهاش تونسته بود كنار بياد واقعا نميدونم ديگه چطوري ميخواد اميد داشته باشه مخصوصا اين پسرش پيش خودش زندگي ميكرد و خيلي دوسش داشت واقعا سخته ،خدايا خودت بهشون كمك كن به خدا خيلي سخته مرگ بچه اونم براي مادر  ..............

چچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچقدر زود رفت!!

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

علی
14 تیر 92 16:52
سلام من یک مطلب جدیدی زدم با عنوان نینی شما اگه دوست دارین عکس نینیتون طراحی کنم بزارم توی وبم هم امار وبتون میره بالا هم دوستان از دیدن عکسها لذت میبرند اگر موافقی خبرم کن
مامان آروین (مریم)
12 شهریور 92 16:37
الان این مطلبتون رو خوندم خیلی ناراحت شدم . خداوند پسر عمتون رو مورد رحمت خودش قرار بده . واقعا خیلی سخته خیلی . خداوند به خانوادشون صبر بده .
البته با خوندن این مطلب بیشتر رفتم تو فکر . منم چند وقتیه که خیلی سردرد شدید میگیرم . رفتم دکتر ، میگه میگرن عصبی و یکسری قرص اعصاب بهم داد که وقتی میخوردم حالت تهوع بهم دست میداد و خوابم میومد . قطعشون کردم . الان هم وقتی سردرد میشم ریلایف میخورم و زود خوب میشم .
قبلا به سلامتیم خیلی اهمیت میدادم اما از روز 12 خرداد که بابام یکدفعه سکته و در همون لحظه فوت می کنند ضربه روحی خیلی بزرگی به من خورد که قابل جبران برام نیست . مدام در حال بغض هستم و چون نمیتونم گریه کنم به خودم فشار میارم و سردرد میگیرم .
فکر نمیکردم با سردرد آدم بمیره ، اما االان احساس کردم به دلیل اینکه پاره تنی دارم باید بیشتر به فکر خودم باشم .


خیلی ناراحت شدم تسلیت میگم انشالله غم آخرتون باشه
بله ما به خاطر وجود فرشته های نازی که داریم باید بیشتر حواسمون به خودمون باشه