سوداسودا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

عزیز دل مامان و بابا

از همه چيز از همه جا

1392/5/18 23:39
نویسنده : منا
1,783 بازدید
اشتراک گذاری

الان ميخوامممممممممممممممممممم آتيش بگيرم كلي مطلب نوشتم كه خطا داد ني ني وبلاگ و باعث شد همه مطالبم بپره کلافه

به خدا سودا جونم به خاطر اين ني ني وبلاگ من ديگه نميام اپ كنم از بس ميپره 2 ساعت مطلب ميزارم بعد خطا ميده هر بار هم ميگم قبلش يه كپي بگيرم ولي با اين حال يادم ميره سرعتم شبا افتضاحه و منم فقط ميتونم شب ها بيام بنويسم ناراحت

اصلا يادم نيست چيا نوشته بودم از بس الان ناراحتمافسوس 

اميدوارم همه رو يادم بياد كه بتونم دوباره برات بنويسم دقيقا 2 ساعت بود  تايپ ميكردم و هر چي يادم بود رو مينوشتم با اين حال به اميد اينكه همه يادم باشه مينويسمچشم

دخترم 12 تير بردمت بهداشت براي زدن واكسن 18 ماهگيت كه بهداشت بهم گفت خانوم ماه ديگه وقت واكسن داره نميدوني چه حالي ازم گرفته شد آخه دلم ميخواست زودتر اين واكسنت هم تموم بشه چون يك هفته استرس داشتم ولي بابا احمد خوشحال شد از اينكه واكسن نداري ميگفت الان خوشحالم دخترم رو امروز بيحال نميبينم يك ماه هم يك ماهه

بعد خودم رو براي رفتن به اراك آماده كردم هر بار با آژانس ميرفتيم ولي اينبار با بابا احمد كلي  حرف زدم كه بيا با قطار سريع السير بريم بابا احمد هم با اينكه اصلا موافق نبود با اصرارهاي من قبول كرد شب قبلش رفتم هر   خوراكي كه بهش علاقه داري رو  خريدم از بس ميترسيدم نكنه اذيت بشي  ساعت 3 بعدظهر زنگ زدم آژانس  و رفتيم راه اهن تو را همش ميخواستي بخوابي ولي همش سرگرمت كردم كه نخوابي تا بتوني تو قطار راحت بخوابي ولي تمام زحماتم  بيفايده بود و شما خوابيدي و موقعي كه رسيديم راه آهن اونجا بيدار شدي  تو راه آهن با بابا احمد قرار داشتيم بعد از اينكه هم ديگه رو ديديم رفتيم به سمت ايستگاه قطار و سوار شديم خيلي خب بود كلا خلوت بود و مدل قطار از اين مدل اتوبوسي ها بود و رفتار پرسنل هاش هم خيلي خوب بود  به تو  كه كلي خوش گذشت بهتمي گفتم سوار قطار شديم بعد تو هم ميگفتي ققار 

وقتي رسيديم اراك با ديدن خاله ميترا و مامان جون اصلا غريبي نكردي و برعكس هميشه كه با رونيكا بازي نميكردي همش پيشش بودي و صداش ميكردي آجي رو و همش با هم بازي ميكردي رونيكا جون هم كه احساس خواهربزرگتر رو  نسبت بهت ميكرد  همش مراقبت بود 

با اينكه اينبار نسبت به هميشه بهم بيشتر خوش گذشت ولي با اين حال دوست داشتم زودتر برگردم اول به خاطر دوري بابا احمد بود بعد به خاطر برهم خوردن  نظم كارهاي روزانمون كه هنوزم با اينكه يك هفته هست اومديم  نتونستم به كارام نظم بدم 

هر روز صبح بيدار ميشدي ميگفتي بابا  اونم با صداي نازت كه دل آدم ميره با گفتن بابا و منم ميگفتم نيستش بابا سر كاره تو هم تكرار ميكردي گار بعد تلفن رو برميداشتي و همش بابا احمد رو صدا ميكردي و باهاش حرف ميزدي اگه بابا جون بيدار بود كه ميرفتي بوسش ميكردي و ميگفتي باباجي بعد ميرفتي سمت مامان جون و مامان جي هم بوس ميكردي كلي دلبري كردي  

اگه برقها روشن بود ميرفتي ميگفتي لالا يعني خاموشش كن يه طوري شده بود كه بابا جون تا ميرفت تو اتاق خواب و كار داشت ميخواست بياد بيرون سريع برق رو خاموش ميكرد  حتي به يخچال هم گير ميدادي كه بق لالا يعني برق خاموش كن 

با رونيكا همش از اين ور خونه به اونور ميرفتيد 

دايي وحيدمثل هميشه  يه سري وسايل آموزشي  برات اورد دستش درد نكنهقلبماچ

خودم هم برات يه مجموعه كتاب خريدم لبخند

مامان جون هم هر چيري كه دوست داري رو از من ليستش رو گرفت و زحمتشون رو كشيد ممنون واقعا 

تولد رونيكا جون بود خيلي خوب بود ولي شبش رفتيم بيرون كه شما با رونيكا داشتيد روي چمن ها بازي ميكرديد كه يهو خورده بوديد زمين و لبت با بينيت حسابي ورم كرده بود البته من اون لحظه نبودم وقتي اومدم ديدم بغل بابا احمد گريه ميكني وقتي پرسيدم بابا احمد برام تعريف كرد خيلي ناراحت شدم ولي سعي كردم نشون ندم ناراحت

هنوز كه هنوزه من و بابا احمد حس ميكنيم انگار شكسته باشه و حتي از عنوان كردنش به هم ميترسيديم آخه فرم بينيت تغيير كرده  و هر بار كه به صورت نگاه ميكنيم ميگيم يكم تغير كرده بينيش و بابا احمد هم ناراحت ميشه و ميگه همش چشمم بهش بود تو يه لحظه اين اتفاق افتاد  و همش غصه ميخورهناراحت

ديروز زن عمو زهرا لطف كرده بودن بيليط براي پارك ارم كه تخفيف 90 درصدي بابت ماه رمضون گذاشته بودن گرفته بود بابابا احمد رفتيم اونجا دفعه اولم بود ميرفتيم وقتي رسيديم متوجه شديم  يه نفر بيشتر نميتونه همراه داشته باشه بعد عمو محمود پيشنهاد داد كه ما بريم خونه شما با ماشين برگرديد  چون خونشون نزديك پارك ارم بود و فاصله ي نداشت نميدونم چرا اين كم رويي من همه جا كار دستم ميده ناراحت

تو دلم اصلا راضي نبود بابا احمد بره خونه عمو  دوست داشتم كنارم بود ولي بعد از اينكه رفتيم ديدم واقعا چه اشتباهي كردم   بايد ميگفتم كه من سختمه بدون بابا احمد به هر حال خيلي بد بهم گذشت نميدوني چقدر خوردي زمين و اتفاقات ديگه كه بهتره اصلا ننويسم كه زودتر از ذهن آدم پاك بشه به هر حال اينم يه تجربه بود  كه هيچ وقت رودربايستي نداشته باشم با كسي كه به ضرر خودمه ايشالله كه اين اخلاق بده من رو نداشته باشي 

از وفتي رفتيم اراك شبها ديگه پوشكت نميكنم تو هم دختر خوبي هستي و تا صبح جيش نميكني تشویق

خيلي كلمات زياد ميگي ولي جمله نه البته هام بده اب بده  رو ميگي البته به زبون خودت كه هام بيدي

احساس ميكنم خيلي بزرگ شدي كلا رفتارت تغيير كرده و وقتي باهات حرف ميزنم بيشتر متوجه ميشي و مثل بزرگ ها رفتار ميكني

يه كار بدي كه جديدا ياد گرفتي دست كردن تو بيني هستش متفکركه واقعا رو اعصابمه  هر بار ميديدم اينكار رو ميكني با يه چيز مشغولت ميكردم ولي انگار نه انگار ميفهميدي براي چي دارم ميگم كه حواست رو پرت كنم و من بازنده و شما برنده بوديد كه امروز تو اينترنت خوندم كه وقتي كودكان دستشون رو بينيشون ميكنن بهشون ياد بديد كه تو دستمال كاغذي فين كنن تا اين عادت از سرشون بيفته اميدوارم راهگشا باشه نگران

تو آموزش رنگ ها اصلا موفق نبودم هر رنگي رو ميبيني ميگي آبوو يعني آبي نميدونم واقعا آموزش رنگ ها براي 2 سالگي هست يا كه نه چون انگار نميتوني تشخيص بدي 

هر كس ازت بپرسه اسمت چيه ميگي سدا نیشخند

هر كس ازت بپرسه تو دختره كي هستي سريع ميگي بابا البته اينو بابا احمد بهت نشون داده هر وقت از سر كار مياد ميگه بهت سودا دختر كيه ،دختر بابا

كارت هاي باما هم اعضاي بدن و قسمت خوراكي هاش رو تموم كردي و رسيدي به قسمت اشيا

يه چند وقتي درگير انتخاب عوض كردن قابلمه بودم كه با كلي تحقيق سرويس قابلمه anc خريدم رنگ صورتي  كه ندا جون بهم گفت بيا بريم بازار بابا احمد اصلا موالفق نبود با شما برم ولي نميدونم چرا دوست داشتم بازار رو ببينم از نزديك اخه تا حالا نرفته بودم يكم اذيت شدي ولي در كل خوب بود 

 

 جديدا متوجه شدم كه ميوه رو اگه برات خورد كنم نميخوري و دوست داري درسته بدم دستت

جديدا خوردنت هم بهتر شده خدارو شكر البته نميدونم چرا اين غذا خوردن بچه ها دوره ايه  يه دوره خوبن و يه دوره پدر درميارن 

ديگه تخم مرغ رو با روغن سرخ ميكنم و با نون ميخوري نميدوني چقدر ذوق كردم واقعا مادر بودن چه لذتي داره از بس خوشحال شده بودم هر لقمه اي كه بهت ميدادم كلي تو دلم ذوق ميكردم وقتي كلش رو خوردي انقدر جيغ زدم كه انگار دنيا رو بهم داده بودن فكر ميكنم روزي برسه كه به تموم اين كارام بخندم اين ذوق كردني ها اين اشك ريختن ها كه براي يه چيزايي كه بعدش ميگذره پشيمون ميشم كه به جاي خونسردي چه عكس العملي داشتم 

جديدا لباست رو در ميارم سريع ميگي زشته عيبه يا وقتي ميخوام پوشكت رو عوض كنم 

راستي يه لاكپشت داري كه بايد هر شكلي رو داخل همون شكل بندازي همه رو بلدي با كمك مامان منا چون مثلا نميتوني تشخيص بدي كه اون دايره من بهت ميگم اين دايره بايد بندازيش تو اينجا و ميندازيشتشویق

چند روز پيش با هم يه كاردستي درست كرديم عكسش رو ميذارم برات 

واكسن 18 ماهگيت هم موقعش شده كه عكساش و پستش رو ميذارم برات 

 خوب برسيم به قسمت شيرين وبلاگت 

درگوشي (هنوز كه به تولدت 6 ماه مونده بهش فكر ميكنم نميخوام مثل پارسال اذيت بشم )

موقع رفتن به سمت اراك با قطار 

اينم چشمك زدن دختر ما كه دل همه رو ميبري قلبماچ

 

 

 

  

دخترم باي باي ميكنه داره از قطار پياده ميشه 

 دخترم رسيد خونه مامان جونش 

 ميبيني داري چطوري نگاه ام ميكني ميدوني چرا؟

به خاطر اينكه ميخواي تاببيني كسي حواسش نيست آب رو بريزي بعدش هم بگي مامان اااااااااا يعني چرا اينطوري شد 

همه ميخنديدا و هر بار مامان جون رو گول ميزدي چون ميگفتي آب منم اصرار كه مامان ميخواد بريزه با اين حال مامان جون ميگفت نه بچه ام تشنه اشه تا بهت ليوان رو ميدادن يه ذره ميخوردي و تا حواسا نبود ميريختي زمين 

كلاه امير محمد رو تو سرت گذاشتي خنده

 

 

يعني عاشق اين نوع نگاه كردنات هستما ماچ

 

يه بوس گنده براي همه اونايي كه دلشون واسم تنگ شده بود 

 

آخ جون رونيكا اومد بيا باهم بريم خراب كاري كنيم 

 

 

خاله فدات بشه كه وقتي ميام اراك بعد از برگشت دلم برات يه ذره ميشه قلبماچ

 

 

واي واي بخورمت با اين ژستي كه گرفتي

 

 

اينجا رونيكا ميگه آله ا ا ا بعد اشاره ميكنه به تو يعني سودا هم بياد با من عكس بگيره 

خاله فدات كه انقدر تو مهربوني

 

 

خوب اينم يه نوعشه ديگه 

تو داري كفش رونيكا رو ميپوشي و اونورتر.........

 

 

 

منظورم اين صحنه

رونيكا جون هم شلوار تو رو 

 

 

در حال توپ بازي كردن با هم 

خيلي خوشحالم از اينكه با هم خيلي خوب هستيد 

 

 

 مزاحم بازيتون شدم 

 

 

 

 

 

 

 

قربون اون خيار خوردنت كه انقدر تو خيار دوست داري

 

اينجا اومده بوديد جعبه ابزار بابا جون رو باز كرده بوديد و يكي يكي ابزار ها رو ميورديد بيرون منم با سرخوشي عكس ميگرفتم كه يهو ديدم داره از دستت خون مياد و يه چيز تو دهنته يك دفعه ديدم يه تيغ تو دهنته نميدوني چقدر هول كرده بودم بابا احمد بعد از ديدن صحنه هاي عكس گفت به جاي اينكه بري بگيري ازشون عكس ميگرفتي نگران

 

 

 اول  از جعبه ابزار در ميوردي و ميدادي به رونيكا 

يه بچه اي ازت بزرگتر باشه قشنگ متوجه ميشي و به حرفاش گوش ميدي 

و بچه هايي كه ازت كوچكترن يه زبوني باز ميكني بيا كه ببين 

اينجا رونيكا ميخواست برن خونشون و ما هم بيايم تهران بهت ميگم سودابا رونيكا خداحافظي كن ديگه نميبينيش 

بعد تو اصلا هيچ عكس العملي انجام نميدادي كه يهو ديدم رونيكا اومد جلو و دستت رو گرفت كه يعني باهام باي باي كن اي باهوشه خاله كه مثل داداش اميرمحمد باهوشي

فداي دختر با احساسم  كه شما هم سريع رفتي رونيكا جون رو محكم بوسيدي

 

اينجا هم رسيديم خونه  بردمت حموم بعد هم گفتم جاروبرقي بكشم 

اين كار هر دفعه ات هست ميبيني ميخوام جاروبرقي بكشم اصلا نميذاري كه همش ميخواي خودت جارو كني 

اينم قييافه من منتظر

 

البته قبل از اينكه بخواي بگيري اول روش ميشيني از گرمايي كه داره خوشت مياد 

اينجا هم پارك سرپوشيده ارم هست

با اينكه خيلي اذيت شدم ولي رفت جز خاطره هام مژه

 

دختر عمو غزل 

دخترم تو واگن قطار (تنها بازي بود كه ازش نميترسيدي و مناسب سنت بود 

تعجب كرده بودي كه چرا همه تو تونل جيغ ميزدن 

 

آخ جون برم بالا حداقل لبخند

 

جالبه عاشق استخر توپ بودي ولي اينجا از بس  پر توپ كرده بودن كه ميذاشتمت ميرفتي زير و براي سن تو خوب نبود 

در صورتي كه تو بوستان برده بودمت اصلا نميترسيدي چون عمقش كم بود

 

فداي گريه هات ماچ

زن عمو ميگفت چون تا حالا نبرده بوديش سرزمين عجايب به خاطر همين ميترسي

چون ماشين نداريم و مسير طولاني هست و بابا احمد دير مياد خونه نميتونم ببرمت ولي ايشالله تا 2 ماه ديگه ماشين ميخريم و همه جا ميبرمت 

 

 

اين بازي هم خيلي دوست داشتي 

خيلي زمين شيب داشت تو هم عاشق دويدن به خاطر همين همش ميخوردي زمين 

 نگران

اونجا بهت خانومه يه دونه توپ داد  همش باهاش مشغول بودي و منو مجبور ميكردي همش بدوم دنبال توپت ناراحت

هي از وسط بازي ها رد ميشدي و همش  بهم تذكر ميدادن توپ ميخوره بهش خانومخجالت البته انقدر دلبري ميكردي كه ميومدن كنار تا تو حركت كني 

 

تو روزا كارته تاپ و شلوارت رو بياري و پات كني ولي چون نميتوني شروع ميكني دادو بيداد و گريه و نميذاري از تنت بيارم بيرون و خودم بپوشم برات  يعني اين واقعا قيافه منه تو اون لحظه نه خودت ميتوني بپوشي نه ميذاري من برات بپوشم فقط دادوبيدادوگرررررررررريهکلافه

البته شلوار رو ميتوني پاهات رو توش كني ولي نميتوني بلند شي كه بكشي بالا در مورد لباس هم ميكني تو گردنت ولي بلد نيستي دستات رو رد كني 

اينم يه جور پوشيدنه ديگه به سبك سودائيزبان

 

يك روز بازي در خانه 

 

 

داشتم ظرف ميشستم ديدم داري ميخندي بعد ديدن خانوم رفته تو فنجون سريع به بابا احمد گفتم بره دوربين رو بياره  

اينم رونيكا جون وقتي كوچك بود دقيقا عين همين عكس هم تو داري ولي هر چي گشتم پيداش نكردم 

 

 

چه قدر این روزها خوبند خدایا..چه قدر دوست دارم این روزها را که کودکانمان شاد شادند...و دل ما شاد به شادیشان...شکرت...هزار بار شکرت..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مینا مامی پویان
18 مرداد 92 2:35
اخییی عزیزم سودا چقدر بزرگ شده خانم شده ماشالههه الهی دلم براش تنگ شد دخمل نازوووو

منا اون عکسی که نشسته تو فنجون خیلی خیلی نازههه قربون اون خنده های سیرینشششششش


منا جون سعی کن خاطره بد اون روز از ذهنت پاک کنی انشالله رورهای خوب جایگزینش بشن


الهی جیگر رونیکارو ماشالله خیلی ناناز و خواستنیهههه


ممنون .مينا جون
چشمات زيبا ميبينه .آره واقعا .تو هم از طرف من پويان رو ببوس