اخرين تاپيك
فكر كنم تا چند ماه نتونم به مانيتور خيره بشم و فردا روز عمل چشم امه روز 5 شنبه با خاله ميترا رفتيم براي آزمايشهاي چشمم كه يه سري عكس از چشمامون گرفتن و تعين شماه چشم و تشكيل پرونده فكر ميكنم وز شنبه هم گفتن عمل بايد بكنيم و روز يك شنبه هم پانسمان لنز داريم انگار يه لنز ميذارن داخل چشممون و يك شنبه هم برش ميدارن و روز جمعه هفته ديگه هم يه نگاه ميكنن تا اينجا متوجه شدم خيلي خيلي خوشحالم براي اينكه ميخوام چشمام رو عمل كنم از عيمك و لنز طبي راحت ميشم تنها ترسي كه دارم و همش دلشوره اينه كه اذيتم نكني هر بار كه گريه ميكني ميگم واي خدايا كمك كن به خير بگذره ديروز براي اولين بار عالي خوردي هر چي بگم كم گفتم همش به خاطر بودن رونيكا بود اصلا موز دوست نداري نميدوني چطور خوب ميخوردي و همينطور غذات رو ولي امروز كه رونيكا رفت خونه زن عموش تو باز هيچي نخوردي تا الان
جديدا اگه از خوراكي كه داري ميخوري ما خوريم ميزني زير گزيه و تا يكي جديد كه باز نشده باشه بهت نديم نميخوري و گريه ميكني
هر روز ظهر رو تخت خودمون ميخوابونديمت و شب تو تخت خودت ولي امروز اظهر ميخواستم ببرمت رو تختمون بخوابونمت گفتي نه اوو آ منظورت اتاق بود بعدم رفتي رو تختت البته خودمم ميام رو تختت بعد خوابيدي رو تختت
به خاطر اين كه فعلا نميتونم بيرون برم بعد از عمل روز چهارشنبه رفتم برات چند دست لباس براي زمستونت خريدم با يه بوت خيلي خوشگل مباركت باشه بماند كه خيلي اذيتم كردي