سوداسودا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

عزیز دل مامان و بابا

خلاصی از عینک

1392/11/7 2:07
نویسنده : منا
1,101 بازدید
اشتراک گذاری

 

بالاخره عمل چشمم هم تموم شد از روز عملم بگم كه قبل از عمل اصلا ترس نداشتم ولي

وقتي نشستم براي عمل انگار يه تيغه رو ميكشيدن به چشمام و صداي دكتر رو ميشنيدم

كه ميگفت چشمات رو حركت نده فكر ميكنم براي هر چشم يه 3 دقيقه اي طول كشيد هر

لحظه ميگفتم زودباش زمان بگذر تموم شه درد نداشتم ولي همون تيغه كه ميكشيد به

چشمام اذيت ميشدم بلاخره تموم شد عملم چقدر ذوق داشتم همه چيز رو عالي ميديدم تا

وقتي رسيدم خونه دردو سوزشي نداشتم ولي بعدش شروع كرد به سوزش كه خاله ميترا

هم مثل من بود همش ميگفتم واي كي تموم ميشه از قبل شنيده بودم بخوابيم و بيدار

بشيم ديگه سوزشي احساس نميكنيم ولي همش به خودم ميگفتم مگه با اين درد ميشه

خوابيد ولي بدون اينكه متوجه بشيم خوابمون برد  يك هفته بعد هم رفتيم اراك بعد از اينكه

تموم معاينات تموم شد و لنز پانسمان هم برداشته شده بود تموم اين مدت هم همه كاراي

تو رو از خوردن و خوابيدن و پوشك عوض كردن مامان جون انجام ميداد ولي وقتي رسيدم

اراك ديدم چشمام از سوزش و اشك نميتونم باز كنم همش به خودم ميگفتم طبيعيه از خاله

ميترا هم ميپرسيدم به خاطر اينكه بهم دلداري بده ميگفت مال منم همينطوريه تا اينكه

سوزش و دردها غير قابل تحمل شد و ديگه رسيده بود به جيغ زدن كه كور شدم و همه هم

نگران ساعت 9 شب هم بود هيچ دكتري هم پذيرش نميكرد تا با پارتي بازي تونستيم يكي از

دكتراي خوب اراك رو وقت بزنم و برم براي معاينه كه تا ديد گفت زخمي كه روي قرنيه ات

بوده بلند شده  وبايد لنز پانسمان بزاريم  بعد از گذاشتن لنز پانسمان انگار يه آبي ريخته

باشن روي آتيش بود دكتر بهم گفت برو كه از خودت بدشانس تر وجود نداره  ميتونم بگم

100 تا مورد يك مورد هم نداريم كه اين اتفاق براش بيفته بدتر از همه اين بود كه تو هم تب

شديد گرفته بودي و شب تا صبح بالاي سرت بودم كه با هرچي شيافت و شربت و قطره تبت

پايين نميومد آبريزش بيني داشتي و گلو درد شديد چشمم از يه طرف مريضي تو هم از

طرف ديگه  از طرفي همش گريه ميكردي غذا كه اصلا نميخوردي بلاخره تموم شد هم

چشم خودم بهتر شد هم تو ديگه تب نكردي و تبت قطع شده بود راستي بگم بابا احمد هم

خودش رو رسوند اراك و شبش ديگه تب نكردي ما هم كه فكر كرديم تبت قطع شده گفتيم

خوب سودا رو ببريم آتليه واي نميدوني دقيقا تو همون ساعت كه ميخواستيم ببريمت آتليه

تب كردي بابا احمد ميگفت زنگ بزن كنسل كن منم گير كه نه لباس ها رو آوردم تو تهران كه

تو وقت نميكني بيا اينجا بريم اگه اذيت شد برميگرديم انقدر بي حال بودي كه تا اونجا نه

تنها اذيت نكردي هر چي بهت ميگفتيم گوش ميدادي بعد هم سرحال شدي و اون

آخرينباري بود كه تب كردي بعد از اون   همش سرحال بودی

از موقعي كه رونيكا خودش دستشويش رو ميگفت و خاله ميترا پوشكش نميكرد گير دادي

كه منو پوشك نكن منم خودم ميخوام برم دستشويي باورم نميشه انقدر راحت از پوشك

گرفته شدي البته الان يك هفته زوده براي اينكه بگم كامل از پوشك گرفته شدي ولي تا

الان پوشك نشدي فقط شبا پوشكت ميكنم كه اونم تا حالا خراب كاري نكردي

ديگه جمله هاي سه كلمه اي رو زياد ميگي

مثلا:

مامان بشين ايجا

دايي حامد ايجا(دايي حامد اينجاست)

شيرآلا ائيخوام(شير عسل ميخوام )

دست بده من (دستت و بده به من )

بابا احند كو(بابا احمد كو)

بابا احند كار(بابا احمد سر كار )

سزه اسدي(سودا اسدي)

 گلسره سزه

 مامان سزه جيش

كلمات خيلي زياد شده هر بار پست ميزارم بقيه اش هم مينويسم  الان يادم نيست

امروز چارپايه گذاشته بودم زير پام ديدم يكي داره پاهام رو وشگون ميگيره ديدم بله وروجك

مامانه ميگفتي مامان پايين سزه بالا  ميخواستم بخورمت سريع چار پايه رو برداشتم كه

نتوني بري بالا ديدم مثل پيشي ها رفتي جاي هميشگيت  روي اپن آشپزخونه

 بعد تا ديدم حواست نيست چارپايه رو اوردم تا بقيه كارام رو بكنم ديدم داري ميگي بدو

سزه بدو سزه متوجه شدم به خاطر اين ميگي بدو كه به من برسي منم سريع اومدم پايين

كه ديدم برگشتي سر جات دوباره داشتم منفجر ميشدم از خنده به خاطر حرف زدنت

بعد از چند مين كه مشغول كارام بودم ديدم داري ميگي آفرين سزه يهو ديدم چار پايه رو

برنداشتم و تو هم تونستي بري بالاش و خودت رو تشويق ميكردي اي بلا

چند تا از عكساي آتليه ات رو رفتم چاپ كردم وزدم به شاستي بد نشد البته اونطوري كه

ميخواستم كه نشد

چند روز پيش رفتم  به يكي از وبلاگ دوستان سر زدم ديدم درباره كارتهاي باما صحبت كرده

 

بود كه كوچولوش خيلي خوب پيش رفته روي كارتها منم وسوسه شدم و تنبلي رو

گذاشتم كنار و رفتم كارتهات رو آوردم نميدوني چقدر ذوق كردي همون روز 100 تا كارت رو

نشونت دادم و جالبه همه هم ياد گرفتي البته كلماتي كه بلد بودي و ميدونستم بلدي بگي

رو آوردم كه متوجه بشم واقعا ميشناسي يا نه كه همه رو خوب بلد بوديالبته با زبون خودت

تازه كارتهاي تراشه هاي الماس هم آوردم كه اونا هم شروع كردم از اول 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)