سوداسودا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

عزیز دل مامان و بابا

چند روز مونده به تولد

1392/11/7 4:20
نویسنده : منا
7,314 بازدید
اشتراک گذاری

الان ساعت 4 صبح که دارم مینویسم چون دیدم  خیلی وقته وبلاگت رو آپ نکردم و پست ای تولدت هم بهش اضافه میشد پس تصمیم گرفتم که آپ کنم خدا کنه فردا خیلی بخوابی از طرفی کلی کار دارم نگران

دقیقا 4روز دیگه تولدت

هر روز میای و میگی مامان بادودی رو بده به من تولدمه (بادکنک)

هر روز کارته شمع رو فوت کردن و گفتن هپی برس دی تو یو و بعد تفلدت مبارک سزه 

هر رور کارته بهم بگی مداد ننگی رو بده بهم میخوام چشم چشم دو ابرو بکشم 

هر روز کارته بگی مامی اند می رو بزار برام آقا بزار که همه سبی دی های آموزش زبانت هست 

دقیقا 3 ماهی هست که از زبانت عقب افتادم یه مدت جابه جایی خونه بعد عمل چشم بعد خراب شدن لپتاپ آخه من هر چی یادت میدم از اینترنت شب قبلش گرفتم و دانلود کردم و تا یه هفته داری اون سی دی رو نگاه میکنی تا من سی دی بعدی رو که از نت گرفتم رو نشونت بدم لپ تاپم خودت ترتیبش رو دادی و سوخت 

الان دیگه میری و میگی این لپ تاپ سزه و اونی که بابا جدید خریده میگی این لپ تاپ مامانه و جدیدا گوشی برای خونه جدید خریدیم میگی اون مال مامان و قبلیه رو میگی مال سزه کلا اثاثیه خونه نصفش ماله منه نصفش مال تو اگه چیزه جدید باشه و خوشت بیاد که میگی این مال سزه مال مامان نیست نیشخند

بعد از کلی تعریف از قنادی سالوت تو تهرانپارس اونجا سفارش دادم آخه میخواستم ناتالی تو فرمانیه رو سفارش بدم ولی خیلی ها پفتن کیفیتش با ناتالی یکیه و منم گفتم بزار امتحان کنم که اپه خوب بود دیگه از این جا که نزدیکه کلا شیرینی هامون رو بگیریم 

 

کارای تولدت هم کردم و 25 تا مهمون دارم و چون 15 تاش از اراک میان از یه روز قبل زودتر کارام رو شروع کردم 

کارت های باما رو 160 تاش رو یاد گرفتی مونده 50 تاش 

اشکال هندسی رو یاد گرفتی 

از یک تا 10 رو میشماری 

چند تا شعر حفظ شدی شعرهای چشم چشم دو ابرو ،آسیاب بچرخ میچرخم ،لی لی حوضک ،عموزنجیر باف ،و چند تا شعر های  مجموعه تاتی ها رو کامل میخونی 

کلا تو صحبت هات اشتباه کمتر میکنی و همه رو درست تلفظ میکنی 

 

برای تولدت بردمت آتلیه راضی هم بودم

 

یه روز که مینا جون اومد خونمون برای رفتن به آتلیه این عکس رو موقعی که میخواست بره گرفتم 

 

وقتی رفتیم اراک یه روز صبح بیدار شدم دیدم وای داره برف میاد سریع پوشوندمت و بردمت برف بازی کلی برف بازی کردیم 

 

این جا هم در حال بازی کردن با روناکی به  قول خودت (رونیکا)

 

خیلی دوست داری با بچه ها بازی کنی به شرط اینکه نگیرنت ولیی هم رونیکا هم غزل هر دو موقع بازی همش میگیرنت و تو هم بدت میاد 

 

 رونیکا خیلی علاقه داره بوست کنه ولی شما اصلا دوست نداری و کلافه

 

عکسای جامونده (تولد آرمیتا عسلی )

 

 

همش از دور نگاه میکردی و خجالت میکشیدی جلو پیش بچه ها باشی

اون روز هیچی نخوردی و منم همش حرص میخوردم که با اینکه بچه ها هم هستن و میبینی دارن غذا میخورن تو بازم هیچ با اینکه پفک رو دوست داشتی بازم نخوردی 

اولین بار بود که از پله های سرسره بالا رفتی و خودت میومدی پایین 

 م

خیلی خیلی خوش گذشت  هم به من هم به تو 

 

 

اینم یه بار دیگه که رفتیم اراک

 

 

 عاشق این قسمت موهاتم که فریش طوریه که انگار بابلیس کشیدم برات

 

 

 

 اینجا رفتن هم کار همیشگیته میری بالای مبل و میری بالای شومینه میشینی و جلو آینه با خودت حرف میزنی و میخندی

 

 

اینجا هم یه روز جمعه که با بابا احمد رفتیم پارک ساعی

 

 

به زور باید میوردمت  

ای بلا هر جا ما میرفتیم تو برعکس ما میرفتی میدونستی که داری برعکس ما میری از همین عکس هم میشه فهمید 

 

  

اینجا هم اسب سواری سواری میکنی و هر چند روز یک بار میبردمت پاساژنبوت طبقه پایین که چند روز پیش دیدم جمع شده ناراحت

اینجا هم آماده شدی بابابا احمد تو شهر بازی امیر قرار داشتیم 

اولش سرحال بودی ولی یه لحظه من حواسم پرت شد و افتادی زمین از اون موقع همش بهونه میگرفتی از طرفی هم بابا احمد 1 ساعت تو ترافیک بود اینم قیافه من بودمنتظر

 

ماجرا از این قرارش بپوشی که اولا میخواستی کفشت رو خودت بپوشی انقد جیغ و داد زدی و گریه که آخر یاد گرفتی خودت کفش بپوشی 

انقدر کلاهت رو برعکس سرت کردی تا یهروز دیدم دیگه یاد گرفتی درست بپوشی

انقدر برای پوشیدن جوراب گریه کردی که یاد گرفتی دیگه جورابت رو خودت بپوشی 

انقدر برای پوشیدن شلوارت گریه میکردی چون هر دو پاهات رو میکردی تو یه پاچت وجیغ تا یاد گرفتی 

و حالا نوبت  به بلوز پوشیدنت رسیده 

 

 

 

 اینجا هم روز آخری که داشتیم اسباب کشی میکردیم از خونه قبلی 

 

 

 

 

 

مرا که متولد کرد؟ مادرم ؟ خدای احد واحد ؟ نه . نمیدانم. تنها چیزی که به یاد می آورم این است  که وقتی به دنیا آمدم که چشم های زیبای تو را ، لبهای کوچک تو را ، پاکی و بی آلایشی تو رادیدم . مرا تو به دنیا آوردی ... و دنیایی  را به من بخشیدی که همه ی روزهایش ، روز درس گرفتن، روز جنگ برای زندگی ،  روز عشق ورزیدن بود. دیدن ذره ذره بزرگ شدن ات  هدیه باارزش امید به فرداهای من است. عوض این دنیای بزرگ که تو به من هدیه دادی، من با شرمندگی بسیار  همه ی  تلاشم وحتی بیشتر از توانایی ام ، فقط صرف برآوردن نیازهای اولیه ات شد. اگر کمی وکاستی ماند، اگر در هر ماهگرد تولدت وقتی برایت مینویسم مجبورم برایت بگویم "دوست داشتم روزهایت بهتر از این می بود "، دیگر از توانایی من برای ساختن روزهای بهتر برای تو خارج بود والا چشمان تو ، دست های تو، قلب مهربان تو، این 11 ماه تلاش برای تو، بهترین هدیه دنیا من است . دختر عزیزم میخواهم بدانی "مرا تو به دنیا آوردی" ....


پسندها (1)

نظرات (5)

مامان کوثری
7 بهمن 92 6:01
طراحی و چاپ تقویم سال1393 با عکس اختصاصی کودک شما طراحی و چاپ انواع تم های تولد با طراحی های متفاوت طراحی انواع کلیپ های تولد و جشن ها و مراسم کوچولوهای گلتون و همچنین تهیه کیت های تندیس دست و پای کودک خدمتی جدید از تم پارتی http://tempari.blogfa.com حتما از طرح ها و نمونه کارهای ما دیدن کنید
آناهیتا مامانیه آرمیتا
12 بهمن 92 17:47
عزیزم خیلی عککسهای نازی بودوکلی هم تعجب کردم ازپست تولد آخه انتظارنداشتم الان ببینم بازم ممنون ازحضوراون روزتون دوست خوبم آخی پیشاپیش تولدت مبارک گلم ممنون خیلی وقت بود به خاطر چشمام آپ نکرده بودم به خاطر همین یهو رو شد هههههههه
آناهیتا مامانیه آرمیتا
12 بهمن 92 17:48
khosusi azizam
سولی مامی ادرینا
3 اسفند 92 1:37
عزیزممممممم تولدت مبارک ..ب ا تاخیر ببخشیددددددددددددد منا جونم خسته نباشی ..ماشالله چه عسل نمکی شده این دختره ... ای جونم دومادممم هست که .. فدای هردوشون خیلی قسمت حرف زدن با اینه باحاللللللللللللللهه این دختره .. ادری هم جلوو بوفه فقط میرقصه .. از دست این دخملا حسابی برام ببوسشش مامان نمونه ... ممنون عزیزم تو هم از طرف من آدری رو ببوس
پگاه مامان آرتین
10 اسفند 92 11:56
سلام عزیزم کم پیدایی.بهتری ایشالا دخترگلت خبه ببوس سوداجون رو هر چقدر این بچه ها بزرگتر میشن با کمبود وقت مواجهه میشیم