سوداسودا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

عزیز دل مامان و بابا

قبل عید تا بعد عید

1393/4/25 16:32
نویسنده : منا
1,038 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی وقته ننوشتم علتش رو نمیدونم چرا واقعا 

ولی امروز دلم خواست بیام بنویسم برات 

دخترم قبل از عید دقیقا چند روز قبل عید تصمیم گرفتیم بریم شیزار با اینکه شیراز رو دوست دارم دوست داشتم یه جای دیگه بریم ولی چون قرار بود با مامان جون اینا بریم تصمیم بر این شد شیراز روانتخاب کنیم 

خیلی خوش گدشت واقعا عالی بود تنها چیزی که تو این مسافرت یکم روزم رو خراب کرد گم شدن تو سعدیه بود  در عرض یک ثانیه از چشم همه ناپدید شدی بابایی رفت فالود ه بستنی سفارش داد داشتیم میخوردیم که دیدم تو کنار خاله میترا و رونیکا داری راه میری من فکر کردم خاله میترا تو رو دیده ولی با این حال داشتم نگاهت میکردم یهو دیدم نیستی از فاصله دور داد زدم میترا سودا کو گفت سودا با ما نیست نمیدونی تمام بدنم یخ شد تو یه لحظه مامان جون  که رنگش پریده بود حتی بابا جون میدیدم که چطور داره میلرزه تا اینکه یه آقایی به بابا احمد گفت دنبال کوچولوتونید اونجا کنار حوض هست وقتی دیدمت شروع کردم گریه خیلی حالم بد بود تمام روز حالم بد بود ولی به غیر از این اتفاق بد همه چیز عالی بود 

بعد از عید معلم زبان برات گرفتم خصوصی تو خونه خاله فرناز یه 3 ماهی باهاش کلاس داشتی که خودم یه معلم دیگه هم گفتم بیاد به نام خانم حماسه گلستانه اونم الان یک ماهی هست میاد ولی اصلا باهاش نمیتونی مچ بشی در صورتی که با فرناز عالی بودی حالا قراره کنسلش کنم و خودم دوباره پیش برم تا بعد یا مدرسه زبان بفرستمت یا فرناز رو بگم بیاد آخه فرناز همش اسرار داره تو دیگه بنویسی و من میدونم که یه بچه دو سال و نیمه نمیتونه بنویسه به خاطر اینکه زده نشی کنسلش کردم با فرناز جون رو وگرنه خوب پیشرفت کردی

انقدر خوشگل صحبت میکنی که تو بیرون همه بوست میکنن و میگن ماشالله دو سال و نیمه هست و انقدر کلمه های قلمبه به کار میبره 

کلاس شنا ثبت نامت کردم و اونم خیلی پشیمون شدم البته تجربه شد و میگم برای بعده های کوچولوی خودت که بدونی آب استخر واقعا برای سن شما مناسب نیست و اینطور که شنیدم اکثرا وایتکس اضافه میکنن روزای اول همش بهم میگفتی چشمم میسوزه و میمدیم قرمز شده بود و دوم اینکه هنوز بدن شما اون قدرت و پیدا نکرده که بتونید خیلی خوب مثل بچه های 7 ساله شنا کنید و خسته میشید و اینکه دو تا اتفاق بد هم افتاد این بود که جلسه 5 دیگه بازو بندات رو برداشتن و گذاشتن پشته مایوت و به من گفته بودن تو آب نباشم اون روزکه ببینن من نباشم تو پیشرفتت چطوریه یهو دیدم یکی جیغ زد و گفتن مادر سودا رو صدا بزنید وقتی رسیدم دیدم با دست فشار میدن به سینه ات و تو هم آب آوردی بیرون اصلا نمیدونستم چی شده تا شنیدم تلفن زنگ میزنه و چون استخر کوچیکی بود 2 نفر بیشتر اونجا نیست اون یکی مربیه یه جای دیگه بوده و اینم میره تلفن جواب بده و دو تا بازو بندات هم از پشتت در میاد و تو هم میری زیر آب جالب اینه که یه نفر تو آب بود ولی خشکش زده بوده و اصلا حتی مربی رو صدا نمیکرده با اینکه میدیده تو تو ی آب داری دست و پا میزنی که مربی خودش میبینه و میپره تو آبو میارتت بیرون از اون روز دیگه تو آب نرفتی هر جلسه اش که بردمت نرفتی دیگه میترسیدی تا جلسه آخر که بازو بند رو پر باد کردم و به گریه زیاد گذاشتمت تو آب همش احساس گناه داشتم که بدون تحقیق این کار رو کردم  ولی مامانی این تجربه روگفتم که بدونی 

جدیدا به یکی از لباسات علاقه شدید پیدا کردی اونم بد جور واااای نمیدونی اون لباست دیگه رنگی براش نمونده همینطوری من اصلا دوسش نداشتم زن دایی لیلا برات گرفته بود ولی برعکس من تو اصلا از تنت در نمیاری شبا محکم میگیریش که از تنت در نیارم خانوم گلستانه معلم زبانت هم تعجب میکرد از این نوع رفتارت وقتایی که کثیفه میشورمش همونطور خیس میپوشی تا تو بدنت خشک بشه جالب اینه که یکم لباست خیس بشه گریه میکنی و بدت میاد ولی این لباست خیس رو میپوشی و بهم میگی نه خشکه خیس نیست که 

عاشق این بازی هستی که من بشم سودا تو بشی مامان و منم تمام کارهای بدی که میکنی رو میگم و خیلی جوابهایی که میگیرم جالبه برام یه قسمت بازی رو میدارم اینجا 

مامان منا سودا میشود 

سودا مامان منا میشود 

مثلا سودا :اوووووووگریه من پفک نی نی رو میخوام 

مثلا مامان منا :عزیزم اون مال نی نیه

سودا :اووووووووگریه اسکیت نی نی رو میخوام 

مامان منا :عزیزم اون شخصیه 

سودا :اوووووووووووووو بریم فواره 

مامان منا :عزیزم بزار بابا احمد بیاد میبرمت 

سودا :اووووووووووو آبنبات میخوام 

مامان منا :عزیزم دندونات رو کرم میخوره 

آخراش که دیگه بهمون میگی چیا بگیم و جواب هایی که میدی خیلی باحاله 

وسایل خونه رو داریم یه سری هاش رو عوض میکنیم و جمعه قراره بریم برای خرید مبل، ناهارخوری ،میز تلویزیون 

آخه تلویزیونمون هم عوض کردیم 

پست بعدی عکس ها رو اضافه میکنم 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

ps
20 مرداد 93 0:13
مینا مامی پویان
21 آذر 93 1:37
وای بی اول آفرین به مامان منا که همت کرد این هم آپ کرد و کلی عکس گذاشت. ماشاالله سودا عروسک که هر روز دلبر و شیرینتر از قبل ميشه. در مورد ناراحتی و بچه ها هم گاها تو همه خانواده ها پیش میان زیاد خودتو اذیت نکن منا جون. سودا ناناز رو ببوس