پرنسس کوچولوم سه ساله شد
..باورم نمیشه سه سال از بدنیا اومدنت گذشت و هر وقت بهش فکر میکنم میبینم چقدر زمان داره زود میگذره و دختر گلم بزرگتر و عاقل تر میشه و منم همش در حال برنامه ریزی برای این دوران که دوست دارم ازش استفاده کامل رو ببری دخترم چند وقته جیغ جیغو شدی نمیدونم به خاطر سریال هایی هست که میبینم یا واقعا طرز صحبت کردن خودم باهات اینطوریه وقتی شروع میکنی به جیغ جیغ کردن و صحبت کردن با عروسک هات با لحن داد و بیداد منم همش حرص میخورم دیالوگ پرنسس خانوم با عروسکاش :آنا اااا میگم نکن اعصابم رو خورد کردی و بعد جیغ میزنی ااااا نکن دارم میگم نکن میزنمتا اااا جدیدا آهنگ یه شب مهتاب از فرهاد رو میخونی خیلی خوشگل چند بار خو...
نویسنده :
منا
2:17
خلاقیت های من
این پستت رو اختصاص دادم به یه سری کارهایی که با هم انجام میدیم توروز البته از همشون عکس ندارم ولی اونایی رو که دارم رو برات میذارم بابا احمد گذاشته بود توصورتش و تو هم میگفتی منم میتونم اون بالا اثر دست بابا احمده عکس ها در روز های مختلف چهره ها همه اثر انگشت های خودته گزارشی از کلاس های نقاشی شما کلی فکرم درگیره برای کلاس نقاشی که کلاس ییرمت یا نه اصلا سن شروع کلاس نقاشی کی باید باشه تا به این نتیجه رسدیم سن کلاس نقاشی از پایان 4 سال و میتونه زودتر هم باشه ولی به صو...
نویسنده :
منا
23:21
پر از حرف
خیلی وقته برات ننوشتم خیلی ناراحتم که چرا یه مدت دوست نداشتم بنویسم الانم که یهو تصمیم گرفتم بنویسم نزدیک صبح راستش شاید یکم نگرانی از دختر گلم باعث شد سر وقت وبلاگ دخملیم بیام واقعا الان نمیدونم از کجا باید بنویسم تا جایی که یادم میاد میگم برات عزیزم همونطور که تو پست قبلی گفتم برای عید رفتیم شیراز که تو این پست عکس های شیراز رو میذازم اصلا نمیخواستی دستت رو بدی به ما اینجا بود که گم شدی از بس شیطونی کردی دیگه خسته شدی وبغل بابا احمد خوابت برد اصلا از چادر پوشیدن خوشم نمیاد کنترل کردن چادر تو سرم خیلی سخت بود خودت تنهایی ازپله ها بالا و پایین میومدی و من همش دلشو...
نویسنده :
منا
5:02
قبل عید تا بعد عید
خیلی وقته ننوشتم علتش رو نمیدونم چرا واقعا ولی امروز دلم خواست بیام بنویسم برات دخترم قبل از عید دقیقا چند روز قبل عید تصمیم گرفتیم بریم شیزار با اینکه شیراز رو دوست دارم دوست داشتم یه جای دیگه بریم ولی چون قرار بود با مامان جون اینا بریم تصمیم بر این شد شیراز روانتخاب کنیم خیلی خوش گدشت واقعا عالی بود تنها چیزی که تو این مسافرت یکم روزم رو خراب کرد گم شدن تو سعدیه بود در عرض یک ثانیه از چشم همه ناپدید شدی بابایی رفت فالود ه بستنی سفارش داد داشتیم میخوردیم که دیدم تو کنار خاله میترا و رونیکا داری راه میری من فکر کردم خاله میترا تو رو دیده ولی با این حال داشتم نگاهت میکردم یهو دیدم نیستی از فاصله دور داد زدم م...
نویسنده :
منا
16:32
عکسای اتلیه ای من
سلام دختر گلم الان که دارم تایپ میکنم داری میرخصی و ورجه ورجه میکنی خیلی کارات و حرفات با مزه شده الان دیگه تو این سن 25 ماهگی شمارش انگلیسی هم تا 10 یاد گرفتی شیطونی هات و حرفای خوشملت دیگه سر جای خودش این پست مختص عکس آتلیه ات هست که برای تولدت بوده البته یه سری دیگه هم برده بودمت آتلیه که عکسای اون هم سرفرصت میذارم ...
نویسنده :
منا
19:29
عکسای تولد
به زودی آپ میشوم با عکسای تولد خیلی دیر شد الان یک ماه میخوام عکس های تولدت رو بذارم ولی هر بار یه چیزی میشه اینم از عکسای تولد عسلمون اول از همه میریم سر تزئینات همه رو خودم درست کردم اینم عکس های آتلیه ای دخترم که به عنوان گیفت به هر خانواده داده شد تو عکس ها هم معلومه بادکنک ها اندازه اش متفاوت بود هر کدوم یه شکل در میاومد و بچه ها با باد کردن هر کدوم میگفتن شبیه چی شده از همون اول هم به اصرار من که باد کنید زیاد اینا بادکنک هاشون بزرگ میشه 20 تاشون ترکید البته بعد از باد کردن و نیم ساعت هم گذشته بود مجبور شدیم همه رو دوب...
نویسنده :
منا
12:37