سوداسودا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

عزیز دل مامان و بابا

شرکت مامانی

  دو روزه که شرکت نیرو گرفته   کار مامانی هم زیاد شده   مدیر نفهم مامانی میگه من کار ندارم داری آموزش میدی   باید کارای تعمیراتم برسونی نمیرسی اضافه کار بمون ،دیگه کلافه شدم   امروزم نیروی جدید هم نیومد مامانی اعصابش خورد شده بود   یکمم میترسم خدائی نکرده بلائی سرعزیزم بیاد   آخه محیط کار مامانی واسه عزیزم خوب نیست   خودم میگم این همه زحمت کشیدم حالا که باید استفادشو ببرم اینقدر اذیتم می کنن   دیگه مامانی باید بره خونه بای بوسسسسسسسسسسسسسسسس ...
18 خرداد 1391

هورا خاله شدم

یکی جلو من رو بگیره ههههههههههههههههه . هیب هیب هورااااااااااااااااااااااااااااا هیب هیب هوراااااااااااااااااااااااااا   امروز صبح ساعت 2.47 صبح مامانم واسم sms   داده بود که خواهر   گلم   27 تیر ساعت 3 صبح فارغ شده و من خاله شدم . البته اول احمد جونی دیده بود و صبح تا بیدار شدم بهم خبرشو داد و منم سریع بیدار شدم و   به میترا جون تبریک گفتم بچه دختره ، وزنش هم 3200 کیلو بوده اسمش هم رونیکا گذاشتن ...
18 خرداد 1391

اینم از سونوگرافی

    امروز رفتم سونو از ساعت 7.5 اونجا بودم نفر سوم و دکتر ساعت 9 میومد ،منتظر موندم تا نوبتم شد رفتم خوابیدم دکتر گفت پاشو تموم شد سریع پرسیدم جنین سالمه ،دکتر گفت همه چیز سالمه و جنین 7 هفته و 4 روزشه      وای منو میگی قلبم اینقدر تند میزد که انگار داشت از دهنم میزد بیرو ن اول به خاله میترا خبر دادم بعدشم به بابا احمد وقتی از سرکار میام خونه اول در یخچال رو باز میکنم بعد میبینم  نه هوس هیچی نکردم   بعد میرم سر ظرف هام با اینکه سرگیجه شدید دارم ولی چارهای ندارم جز شستن این بابائی میگه خودم میشورم ولی 3 روزه که دست به ظرفا نزده بهش زنگ زدم زودتر بیا خونه رو تمیز کنیم وقتی اومد گفت فردا...
18 خرداد 1391

سفارش چشم زدن مردم می پذیریم

  میگن طرف خودش خودش رو چشم زد قضیه من هست هی هرکی ازم پرسید ویار داری گفتم نه ! حالا الان سه روزه که دارم خفه میشم ها. یعنی هرچی میخورم حالت تهوع شدیددددددددددد بالا هم نمیارم فقط تهوع خفه ام میکنه . خیر سرش باید فقط صبح ها باشه مثلا ولی من تا خود شب که میخوام بخوابم تهوع دارم.     خلاصه که اگر خواستی یکی رو چشم بزنی به من خبر بده سفارشی برات از پایه داغونش میکنم   هر روز که میگذره حالم بدتر میشه و تهوعم بیشتر حتی از نفس بابا احمد هم حالم بد میشه منم کم طاقت کاش زودتر این دوران بگذره آخه همش اق اق اق اینم شد ویار از این ویار فقط همین گیر مامانی اومده نه هوس چیزی میکنیم نه چیزی میخورم همش میترسم نکنه...
18 خرداد 1391