سوداسودا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

عزیز دل مامان و بابا

انتظار

چقدر سخت است انتظار، زمانی که تو نیایی.... چگونه شاخه تازه جوانه زده سنگینی این انتظار را تحمل کند و چگونه پرستوی تازه از سفر برگشته  آن را بر دوش خود بکشد؟بیا که آسمان و زمین و هر چه در آن است در انتظار آمدنت بی قرارند.   ...
3 مهر 1391

روز مادر

یه روزم میشه خودت بیای بهم روز مادررو تبریک بگی هنوزم باورم نمیشه قراره منم مامان بشم بابائی بهم زنگ زد که بعدظهر از سر کار بیا با هم قرار بزاریم بریم خونه مامانم(مامان بزرگت)واسه تبریک روز مادر دوست داری بدونی چی واسه مامان بزرگ گرفتیم یه دونه سکه پارسیان بابائی هم واسه مامان منا یه کیف بیرونی با عینک دودی خرید من وبابائی دیشب کلی درباره تو با هم حرف زدیم بابائی میگه تو باید 20 سالگی ازدواج کنی 2 سال بعدشم نی نی بیاری هههههههه بابائی دیگه هههههههههههههههه یعنی میشه وقتی رفتم اراک واسه بدنیا اومدن نی نی خاله میترا تو هم تو شمک مامانی باشی آخ به جون           ...
3 مهر 1391

بدون شرح

کلا من یه ذره قفل کردم....شاید دلم بهانه میگیره......دارم از دست میرماااااااااا....کمک....دیگه نفس عمیق هم جواب نمیده...باید پمپ باد به خودم وصل کنم فکر کنم این راه حل خوبیه!!! ولی اگه یه روز نتونم قطعش کنم که میترکم.هههههههههه الان حس و حال نوشتن ندارم.....بعدا میام بقیشو مینویسم   ...
3 مهر 1391

افکار بابائی

وحالا عکس عمو حمید (دوست بابائی ) بابائی فکر کنم دوست داره عزیزم , هم از نظر اخلاق و هم از نظر تپلی به عمو حمید بری هههههههههههههههههههههههههههههه     هههههههههههههههههههههههههه      ...
3 مهر 1391

دلخور نشو

من و بابائی همش با هم کل میندازیم     بابائی همش میگه بچه من اولن  پسره  دومن تپله سومن  اسمش امیر علی مامانی میگه بچه من اول دختر  دوم پیانو میزنه سوم انگلیسی حرف میزنه مثل بلبل   آخه مامانی دوست داره لباس کوتاه بپوشه واست ببرتت بیرون ببرمت استخر و حموم بابائی هم میگه با پسرم میرم دختر بازی       بعد به بابائی میگم یدونه دختر میارم یدونه ام پسر  ولی هر چی باشی واسه ما عزیزی قربونش برم الان خاله فرشته اومد گفت بچه بعدها دلش میشکنه که تو اصلا عکس پسر نمی زاری  منم تصمیم گرفتم یه عکس خوشگل بذارم واسه عزیزم اگه پسر بود         ...
3 مهر 1391

صدامووووووووووووو میشنوی بیااااااااااااااااااا

سلام عزیزم الان میدونم که نیستی   مامانی یه طور رفتار میکنه هر که ندونه فکرمیکنه تا الان مامان نمیشدم   مامان و بابائی به خاطر یه سری مشکلات مادی نمیخواستن توبیای و تو هم شریک بشی                       آخه ما میخوایم تو بیای وهمش بهت خوش بگذره   نمی دونی مامانی تو خیابون نی نی میبینه چه شکلی میشه               وای که دلم ظف میره   عزیزم بیا که مامانی وبابائی خیلی منتظرن ...
3 مهر 1391

چند روزه ازت بی خبرم

سلام قربونت برم الهی   کلی داره بهت خوش میگذره ها ...واسه همینه که دوست نداری بیایی، ای شیطون. میگم اصلا بیا یه کار یکنیم : تو دو سه ماه دیرتر بیا ولی نی نی های دیگرو خبر کن تا زود بیان که یه عالمه مامان خوشگل و مهربون منتظرن....ولی قول بده بعدش زودی بیایی...ببین اینطوری وقت بیشتری داری تا با فرشته ها بازی کنیا........وقتی بیایی پیش منو بابایی هم خیلی می تونی بازی کنی تازه وقتی بزرگتر بشی و بر ی مدرسه هم میزارم یه عالمه بازی کنی...... پس دوستاتو بفرست خودتم زود بیا که منتظریم......                                        ...
3 مهر 1391

خبربارداری

تواین یه ساله خبر بارداری چهارتا از دوستامو شنیدم که خیلی خوشحال شدم ...فکر کنم به نوبت داره میره جلو تا نوبت من بشه ولی من صبرم کمه ها یهودیدی جر زنی کردم رفتم اول صف...گفته باشم...   تا الان تو این یه سال پنج نفر مامان شدن ...خدایا شکرت   1.خاله هستی ) همکاره مامانی) 2.خاله آمنه(همکاره مامانی) 3.خاله سمیرا(همکاره مامانی) 4.خاله معصومه(همکاره مامانی) وخاله میترا که آبجیه منهو خاله یکی یه دونه عزیزم البته خاله هستی و خاله آمنه وخاله سمیرا نی نی هاشون , دوست نداشتن بیان                  &nb...
3 مهر 1391