بدبیاری پشت سر هم
امروز روز خوبی نبود ، خیلی روز بدی رو با هم گذروندیم اون از شبش که تا صبح تو خواب گریه میکردی نمیدونم چرا؟
از صبحشم هر کاری کردم غذا نخوردی الان 2 روزه که حتی 2 تا قاشق غذا هم نخوردی بازم نمیدونم چرا؟
بابایی گفت حتمی از این گوشتی که برات خریدیم خوشت نمیاد دوباره براش درست کن منم پاشدم برات با گوشت گوسفندی که داشتیم درست کردم آخه سوپ قبلیت از گوشت سردست گوسفند بود
موقعی که میخواستم برات میکس کنم انگار در مخلوط کن رو خوب نبسته بودم و از یه طرفم سوپت رو داغ ریختم داخل مخلوط کن وقتی روشن کردم یهو نصفی از سوپت ریخت بیرون و روی دستم سوخت یهو تو هم شروع کردی به گریه کردن منم اعصابم بهم ریخته بود از طرفی هم تو همش گریه میکردی منم یه غری به تو زدم و محکمم زدم به روی دستت نمیدونی چطوری بغض کردی بمیرم برات
بعد اومدم بهت غذا بدم دیدم نه هنوزم نمیخوری بازم بهت غر زدم که چرا نمیخوری من 2 ساعته برای تو غذا درست کردم دستمم سوخته ولی تو هنوز گریه میکردی منم بلند شدم بردمت تو اتاق خواب و بهت گفتم سوداااااااااااا بخوااااااب اااااااااااااااه اعصابمو خورد کردی بازم گریه کردی و با بغض خوابیدی اعصابم از خودم خورد بود باز اومدم برات سوپ درست کردم و با گوشت گوسفندی دیگه گفتم شاید اینم ازگوشت سردست بوده و باز برات درست کردم و برای شب خودمون هم مرغ گذاشتم که اگه اینبار نخوردی حداقل برنج خورشت مرغ بدم تو همین موقع دستمو بریدم با شیشه مخلوط کنه بعد دیدم بیدار شدی بوست کردم که دیدم تلفن زنگ میزنه بابایی بود براش تعریف کردم چی شده گفت سودا چیزیش نشده گفتم نه خدا رو شکر که یهو بعد از اینکه گوشی رو گذاشتم دیدمممممممممممممم بلههههههههههه دختر گلم وقتی سوپ پخش شده روی شما هم ریخته هم زیر گلوتون هم رو صورتتون و من متوجه نشده بودم انقدر که اعصابم خورد بوده و پوست صورت با زیر گلوت بلند شده بود نمیدونی وقتی دیدم تمام بدنم ضعف کرد نمیتونستم دیگه جلوی خودمم ببینم همه چیز تار شده بود جلوی چشمم چقدر ناراحت شدم
همینطوری صورتت به خاطر اینکه یه پشه آلوده زده بودت تمام صورتت قرمز بود اینم بهش اضافه شد