مامان شدم
میدونستم مامان شدم با این حال با خاله شقایق (دوستای نی نی سایتم) رفتیم آز و قرار شد
یک ساعت بعد جواب آز بگیریم ولی چون شب دایی حمید با زن دائی لیلا با بچه ها قرار
بود بیان خونمون قرار شد خاله شقایق جواب بگیره که یک ساعت بعدش زنگ زد که
مامان شدی خوشحال بودم ولی انگار بی حس برای جشن نمیدونم چرا شاید دلیلش این
بود که دائی میخواست بیاد و من نتونستم اونطور که باید به جشن بگیریم حتی مجبور بودم
مهمون داری هم بکنم که این اصلا در شرایط من خوب نبود شب به بابائی گفتم
باورش نمیشد تا اینکه جونشو قسم خوردم باور کرد یه معذرت خواهی باید ازت بکنم که
خیلی کسلم بودم با این حال تصمیم دارم یه دکتر تغذیه برم و بیشتر به خودم
برسم و با بابا احمدم صحبت کنم بیشتر حواسش بهم باشه