خبر بارداریم
آخیش همه فهمیدن
هههههه ههههههههههه
مامانی دیگه نتونست جلوی اون زبونشو بگیره همه چیزو لو داد
خاله میترا زنگ زد خونمون ازخونه مامان جون بعد ازاحوال پرسی گفت نی نی نداری
منم گفت دارم, امیرعلی فکرکرددارم سربه سرش میزارم بعد گوشی رو داد به مامان جون
به مامان جون گفتم به خاله میترا بگه واقعا نی نی دارم اصلا باورشون نمیشد میگفتن داری
سر به سرمون میزاری تا اینکه باورشون شد دقیقا 1 ساعت صحبت کردیم قدراین خاله میترا
رو بدون مثل مامان میمونه واسه آدم واقعا دوسش دارم
بابا احمد وقتی فهمید که به مامان جون گفتم گفت پس باید به مامان بزرگ هم بگیم بعد sms
دارد دید جواب ندادن یه smsدیگه داد به عمه محبوبه ولی اونطوری که باید ذوق نکردن
به هر حال فرداشبش مامان بزرگ زنگ زدوتبریک گفت و گفت عمه محبوبه حال نداشته
ولی این خاله میترا داره پر در میاره هههههههههه آخه با نی نی خودش 7 ماه تفاوت داره
این مامان جونم هی میگه خدا کنه بچه پسر باشه آخه این مامان منا اینقدرشیطون بوده
که مامان بزرگ میگه به خوده منا نره هههههههههه