سوداسودا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

عزیز دل مامان و بابا

شب یلدا

شب یلدا امشب شب یلدا و مثل هر سال من واحمد جونی تنهایی جشن شب یلدا گرفتیم متاسفانه خانواده بابائی علاقه خاصی به جشن و از این نوع مراسم ها ندارن واقعا دلیلشو نمیفهمم واسه چی آخه   من که فعلا جز به عزیزم واینکه از 2 ماه دیگه تنها نیستم   به چیز دیگه ای فگر نمیکنم ...
28 خرداد 1391

کادو های دخملی

    چهارمین کادوی عزیزم رو زن دائی آزاده داده زن دائی آزاده به عنوان سوغات مسهد واسه جیگرطلام اورده       پنجمین کادو رو مامانی گرفته یه دونه کتاب داستان با عنوان زیباترین پروانه مامانی هر روز واسه عزیزم میخونش ...
28 خرداد 1391

حس مامان

احساسم اینه الان تو هفته27 بارداری هستم حدودا وزنت900 گرم و36 سانتیمتر قدته ، مامان قربونت حرکتات تو روز زیادشده و دیگه کمترنگرانتم احساسم اینه که   یه دختر شیطون (همه میگن تو نیم ساعت سه حرکت ولی ماشالله 20 تا لگد به مامانی میزنی زورگو (همونی که من میگم ،تموم)شبااگه به پهلوئی بخوابم گه خودت خوابیده باشی   اونقدرلگدمیزنی که تسلیم میشم و پهلومو عوض میکنم قدت بلندچشمت مشکی،بینیت شبیه بینی خودم،پوستت سبزه،صورت گرد،مثل بابائی لپات سوراح باشه ،لبات شبیه بابائی ،ابروهاتم مثل بابائی،مژه هات به خودم رفته ...
28 خرداد 1391

سیسمونی

                                                                               سیسمونی   مامان فدات، نمیدونی چقدر وسایلت قشنگه مامان جون با زندائی لیلا وزندائی آزاده و خاله میترا و مامان بزرگ وعمه محبوبه اومده بودن سیسمونی عزیزمو اورده ب...
28 خرداد 1391

خیلی دلم واست تنگه

  سلام دخترم ... قند عسلم ... خوشگلکم خوبی گلکم؟؟؟ میدونی امروز چقــــــــدر دلم برات تنگ شده ... خیلی زیاد دوست داشتم امروز تو آغوشم میگرفتمت نوازشت میکردم با نگاهت با لبخندت آرامش میگرفتم ... یجورایی دلم گرفته عزیزم چشم انتظارم که کی پاتو میزاری تو این دنیا ... هرروز روز شماری میکنم که کی بالاخره میای تا تو آغوشم بگیرمت ... گرمای وجودت رو حس کنم ... با هر نفس کشیدنت جون بگیرم ... ناناز من کی میای تا بهت بگم چقــــــــــدر دوست دارم ... با اومدنت تو زندگیم نمیدونی چقدر بهت وابسته شدم ... وقتی با اون دست و پاهای کوچولوت به شکمم میزنی چفدر خوشحال میشم ... همیشه لباسم رو بالا میزنم و تکون خورد...
28 خرداد 1391

کادوهای دخترم

  کادوهای سودا جون   اولین کادوی عزیزم رو دوست بابائی داده ربع سکه بهار آزادی                                           دومین کادوی عزیزم رو دائی وحید داده دیویدیی هائی مربوط به آموزش کودکان وسی دی هائی مربوط به موسیقی کلاسیک       سومین کادو رو خاله میترا داده لباس نوزادی 6 تیکه ...
28 خرداد 1391

سودا تنها دخترم

سودا جونم سلام از امروزتصمیم گرفتم سودا جون صدات کنم عزیز مامانی چرا امروزمثل هرروزلگدنمیزنی مامانی یکم نگرانه،همش خودمودلداری میدم که عزیزم خوابیده راستی ،مامانی تصمیم گرفته کادئوهایی که واست گرفتن عکس بگیرم تا وقتی بزرگ شدی ببینیشون خدا جونــــــم  تا اینجا با هامون بودی ازین به بعد هم باهامون باش تا به سلامتی این هفته های باقی مونده رو با نینی گلم به سلامتی بگذرونیم و ایشالله نینیم تپل ومپل بشه خوب خودشو آماده کنه تا بیاد تو دنیای جدید و زندگیه جدید.......الهی آمیـــــــن امروز هفته21 بارداریمو تموم کردم و وارد هفته 22بارداری شدم عزیز دل مامان و بابا خیـــــــــــــــــــــلی زود ب...
28 خرداد 1391