سوداسودا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

عزیز دل مامان و بابا

خبرخبر ،چند تا خبر

  چند روز نیومدم واست تعریف کنم الان یه عالمه خبر دارم   اول اینکه حقوق گرفتم 350 هزار تومان نه اینکه فکر کنی 350 میگیرم   نه مامانی 450 میگیره واینکه مدیرم خیره سرش بعد از کلی جون کندن بله رو گفت و موافقت کرد با مرخصی زایمانم دیگه اینکه دارم واسه مرخصی استعلاجی هم اقدام میکنم ببینم به نتیجه میرسم فکر کنم   تا مراحل قانونیش طی شه مامانی فارغ شده باشه و دیگه بگم واسه عزیزم   واسه اینکه بیشتر تو شرکت بمونم   هر کی واسه مصاحبه میاد و آقای براتی مدیر مامانی میگه منا یه نیروی کار   جدید اومده قراره از فردا بیاد شرکت میفرستمش پیش شما تا آشنا بشن با شرکت   یه ...
28 خرداد 1391

عشق مامانی

سلام عشـــــــــــق مامانی الهـــــــــــی من فدات بشم خوشگلکم ... این روزا همش فکرم به روزی هستش که میخوام برای اولین بار لمست کنم ... احساست کنم ... نوازشت کنم ... ولی تا به اون لحظه فکر میکنم اشک از چشمام سرازیر میشه یه حس عجیبی بهم دست میده که فقط میخوام چشمام رو به اون صورت ماهت ، دستهای نرمت ، پاهای ظریفت ، جسم کوچولوت ...خیره کنم و گریه کنم. بگم دخترم همه چیز زندگیم هستی ... هر ثانیه ، دقیقه ، ساعت از زندگیم که میگذره ... عاشقتـــــــــر از قبل میشم این روزا با استرسی که دارم ولی خیلیییییییی احساس خوبی دارم تموم فکر و ...
28 خرداد 1391

عاشق این شعر کودکانه ام

دست کوچولو پا کوچولو             گریه نکن بابات میاد تا خونه ی همسایه ها              صدای گریه هات میاد گشنه شدی شیرت بدم            تشنه شدی ابت بدم خوابت میاد بگو لا لا                  تا من کمی تاب بدم تق و تق و تق                      &nb...
28 خرداد 1391

عزیز مامانی

  عزیز مامانی   نمیدونی عزیزم این روزا چقدر بهم سخت میگذره از یه طرف وزن بالا که تا الان20 کیلو اضافه کردم وبه خاطرش ازکمردردوخارش زیادومعده دردوتکرر ادرار دارم از یه طرفم واسه سلامت عزیزم شب تا صبح گریه میکنم همش به خودم میگم کاش رفته بودم سونو سه بعدی وای نمیدونی چقدر این روزا دیر میگذره کاش زودتر بیای و همه چیز خوب باشه   خدایا خودت کمکم کن خدایا تو خودت میدونی که من تو این شهر تنهام وجزسلامتی احمد جونی و این بچه به چیز دیگه ای فعلا فکر نمیکنم.   ...
28 خرداد 1391

ماه 9 بارداری

  وای آخ به جون ماه 9 رو شروع کردم و 1 ماه   و14روزدیگه بیشتر نمونده نمی دونی تو روزا همش تو سایت واسه اینکه چه نوع کتاب و آموزشگاهی باید بری رو تحقیق میکنم کلاس زبان کلاس موسقی کلاس نابغه کوچولو کلاس باله کلاس شنا میبینی نیومدی چقدر کلاس واست در نظر گرفتنم ،امیدوارم اومدی خودتم علاقه نشون بدی ...
28 خرداد 1391

وزن مامانی

این هفته های آخر دیگه مامانی کلافه شده مخصوصا دیروز که یه یک ساعتی گریه کردم اگه حرفی زدم منو ببخش آخه عصبانی و ناراحت بودم فکرشو بکن 23 کیلو تا الان اضافه کردم در صورتی که باید 13 کیلو اضافه میکردم خیلی ناراحتم بابت این موضوع از یه طرفم میترسم نتونم بعدها وزنمو کم کنم اون موقع ها که 56 کیلو بودم یک کیلو هم نمیتونستم کم کنم حالا که باید نزدیک 25 کیلو وای واقعا اعصابم بهم میریزه و از یه طرفم میترسم نکنه تو خدایی نکرده مشکل داری اگه اینطور باشه من میمیرم نمیدونی چقدر استرس دارم نمیتونی درک کنی آخه یه باردار تو شرایط خودم میفهمه چی میگم از یه طرفم اطرافیان میخوان آرومم کنن ولی بدتر میکنن الان که دارم واسه عزیزم تایپ میکنم تو دلم داری قر میدی ...
28 خرداد 1391

کارای دخملی

ببخشید مامان که کمتر میام برات بنویسم هم اینکه عزیزم نمیزاره که خودت باشی هم اینکه وقتی هم که وقت دارم همش دارم برای کارات وقت بزارم نمیدونی چه جیگری شدی   میخوای کمی از کارات بگم اول از اینکه دستات رو میخوری چند شب بود که بهونه گیر شده بودی من و بابایی هم میبردیمت پارک میخوابوندیمت دوباره میومدیم خونه آخه نمیدونی چه جیغهای بنفشی میکشیدی ساعت 12 شبم که بود مجبورمون میکردی بریم بیرون بگردونیمت بعد اینکه دقیقا سه ماه و نیمه بودی که جغجغه هات رو میگرفتی دستت و خند هات بیشتر شده و با صدا میخندی ولی اصلا دختر شکموئی نیستی بر عکس مامانی   و بابائی که خیلی شکمو هستند به خاطر همین کمبود وزن داری مامانم مجبور شد غذای کمکیت رو زودتر بده ب...
28 خرداد 1391