سوداسودا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

عزیز دل مامان و بابا

خدايا كمكم كن

1391/9/18 12:56
نویسنده : منا
332 بازدید
اشتراک گذاری

الان كه دارم برات مينويسم سرتو گذاشتي رو پاهام و تند تند نفس ميزني و منم همش گريه ميكنم منتظرم بعدظهر بشه ببرمت دكتر صفحه كيبرد رو به زور ميبينم ميخواستم ببرمت دكتر تركمن تعريفش رو زياد شنيدم و دكتر زمان تولد خودتم بوده ولي يكي بهم دكتر ناصر حميدي رو معرفي كرده ه دو دكترا بعد ظهرا هستن الان ياده تولدت ميوفتم كه 3 روز بعد از تولد بردمت بيمارستان بقيه الله كه هم براي بستري شدن زردي هم براي نخوردن شير كه دكتر تركمن تا ديدت گفت اين بچه 3 روزه هيچي نخورده سريع براش سرم بزنيد الانم همون حال رو پيدا كردي 3 روزه نخوردي چيزي و هرچيزي هم كه بهت ميدم به زور، مياري بالا بيحال و بيجون سرت رو پاهامه و مثل تو بيمارستان احساس تنهايي ميكنم چون بابايي سر كاره و منم تهران كسي رو ندارم و مثل  روز تولدت همه ملاقاتي داشتن جز من البته مامان بزرگ با مامان جون ميومدن ولي جز شوهر كسي رو راه نميدادن تو بخش كه بابايي هم هميشه درگير كاراشه الانم همينه دلم ميخواست بابايي كنار من بود و يكم بهم روحيه ميداد ولي انگار حس مادرانه يه چيزي كه خدا فقط به مادرا ميده نه پدرا هر چي هم بچه رو دوست داشته باشن نميتونن مثل مادر باشن ديشب تا صبح نخوابيدم ولي خرو پف بابايي ميومد خوب خسته بودا ولي منظورم از حس مادر بودنه من از شب منتظر صبح و از صبحم منتظر بعدظهر كه ببرمت دكتر اميدوارم اين يكي دكتره ديگه خوب باشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مینا مامی پویان
19 آذر 91 0:29
ایشالله که هر چی زودتر دخملی خوب بشه عزیزم زیاد به تنهایی فکر نکن ما هم با اینا همه ادم دورمون بازم تنهاییم
ایشالله هیچ بچه ای مریض نشه که ما مامانا واقعا دق میکنیم

ايشالله.مرسي عزيزم

سیا کیا
19 آذر 91 16:03
سلام منا جونم خوبی گلم؟
بد نباشه سودا جونم چشه؟بد نباشه نگران شدم

مرسي مريم جون خدا رو شكر بهتر شده