تنها تو اتاق خوابیدن
دیروز بابایی سی دی های دکتر هلاکویی (مشاوره خانوادگی) رو گوش میداد که میگفت نوزاد از 4 ماهگی باید تو اتاق خودش باشه و نباید تو تخت پدر ومادر راه پیدا کنه از اونجایی که خونمون کوچیکه و یه اتاق خواب داره شما رو تخت من و بابایی میخوابیدی دقیقا وسطمون هههههههههههه
بابایی هم گفت اگه باشی دخملی رو از اتاق خودمون خارج کنیم و تو پذیرایی بخوابونیمش منم گفتم باشه
وااااااااااااااااای نمیدونی از زمانی که گذاشتمت 10 دفعه رفتم نگات کردم و این وسطه هم به بابایی میگفتم اگه شیر بخواد چی اگه غلت بزنه چی اگه بترسه چی و...............
بابایی هم گفت به نظر من یه چندشبی بیاریمش تو اتاق خواب خودمون پایین تخت بعد میبریمش تو پذیرایی نمیدونی چقدر خوشحال شدم با این حال جای خالیتو حس میکردم همش به این فکر اگه یه روزی ازدواج کنه ،اگه دانشگاه قبول شه،اگه من خیلی زود از این دنیا رفتم ،واااااااااااای خدایا منو زنده نگه دارتا دخترم بزرگ بشه نه خدایا تا موقعی که ازدواج کنه ،نه تا موقعی که ................ چشمامو باز کردم دیدم تو داری دستاتو میخوری سریع اومدم پایین تخت و شیر دادم
بهت ساعت 7 صبح بود هر شب 2 بار شیر میخوردی ولی دیشب یک بااااااااااااااااار نمیدونم یعنی به خاطرررررررررررر دوری من بود هههههههههههه چقدر خودمو تحویل میگیرم هههههههههه