اینجا همه چیز درهمه
از همه چیز از همه جا اول اینکه لگدات مثل همون روزای اول شده محکم محکم آخه یع مدت لگدات کم شده بود و مامانی هم دلواپست بابائی دستشو میذاشت رو شکمم و میگفت آفرین سودا یه لگد بزن به مامانی و چند دقیقه بعدش ازم میپرسید ،زداگه مبگفتم آره لبخند میزدکه ببین حرف منو گوش میده بعد اینکه دیشب ماهی داشتیم که فکر کنم رودل کردم از شبش نخوابیدم و تا خوده الان دل درد دارم و اینکه لحظه شماری میکنم واسه دیدن عزیزم ...
نویسنده :
منا
1:31