طولاني ترين پست
نميدونم از كجا شروع كنم انقدر كه دوران سختي رو شروع كردم و به خيال خودم تموم شد ولي متاسفانه همچنان درگيرم قبل از عيد دقيقا 20 روز قبل از عيد با بابا احمد به خاطره كارش با هم بحث داشتيم انقدر عصباني بودم كه چمدون بستم كه برم اراك و كوتاه نيام آخه همش به خودم حق ميدم البته تو عصبانيت وقتي يكم فكر ميكنم ميبينم بابائي هم حق داره چه كار كنه متاسفانه به خاطره اين مملكت و درگيري ها و دزدي هايي كه ميشه ما هم بايد بسوزيم . درآمد ها ديگه با خرج خونه نميخوره و بابايي هم مجبوره بيشتر كار كنه همش ميگه نميخوام دخترم روزي چيزي بخواد كه من نتونم و شرمنده اش بشم از طرفي من هم ميگم من تو تهران تنهام و رفت و آمدي هم با كسي ندارم و ...
نویسنده :
منا
18:31