درگذشت پسر عمه عزيزم
چشمانم آرامـــــــــــــــــــــــ آرام قصیده باران می خوانند وقتی گوش هایم غزل خداحافظی می شنوند. الان كه دارم تايپ ميكنم دلم پر از آشوبه و ناي نوشتن رو ندارم و نميدونم چي ميخوام بنويسم و چي بنويسم كه كمي آروم بشم چقدر سخته و چقدر از اين كلمه متنفرم و حتي فكر كردن بهش هم تموم بدنم رو ميلرزونه پسر عمه ام 6 ساله كه ازدواج كرده و صاحب يه دختر 3 ساله و خيلي زيبا و خانومي كه واقعا خانوم وخوب كه هميشه خدا در و تخته رو براي هم جور ميكنه چند ماهي ميشد كه سردردهاي شديدي داشت كه البته اين سردرها ارثي هست چون ما كلا خانواده اي ميگرن داريم به خاطر همين اصلا اعتنايي نكرده بود...
نویسنده :
منا
14:57