سوداسودا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

عزیز دل مامان و بابا

خونه تكوني

پارسال به خاطر اينكه دكتر گفته بود 5 اسفند بدنيا مياي ما خونه تكوني رو زودتر شروع كرديم 8 بهمن باباي كارگر گرفت و خودشم كمك كرد و منم نظارت ميكردم  چقدر خوب بود امسال بابايي بهم گفت برنامه ات چيه گفتم امسال خونه تكوني نميكنم حوصله اش روندارم با سودا هم سختمه  روز چهار شنبه رفتم بيرون يهو تو راديو درباره خونه تكوني صحبت ميكرد با اينكه خيلي خسته بودم به خاطر اينكه تو تمام مدت تو بيرون بغلم بودي شروع كردم به نظافت  وقتي بابايي فهميد خيلي خوشحال شد وقتي خونه رو ديد  شروع كرد به غر زدن كه اين چه طرز خونه تكونيه                وقتي همه رو بهم زدم تازه فهمي...
12 اسفند 1391

13 ماهگي پر

ماماني 13 ماهگيت تموم شد وارد 14 ماهگي شدي دخترم ،عزيزم ، تمام دنيام، نفسم ،  هستي مامان وبابا 13 ماه از اومدنت ميگذره و من بودنت رو در جمع خودمون باور نميكنم انگار كه خواب ميبينم اگر خوابه  دوست ندارم هيچ كس و هيچ چيز باعث بشه كه من از اين خواب خوب بيدار كنه خوشحالم ، خوشحالم از اينكه فرشته اي به زيبايي تو كه جز اسم فرشته هيچ چيز برازنده تو نيست  وارد جمع دو نفره ما شد و اون رو تبديل به يه خانواده كرد     بهت گفتم برو هاپوت رو بوس كن         ...
12 اسفند 1391

كنجكاوي

عزيز دلم ديگه كاملا از شير گرفته شدي  و بهونه گيري هات كمتر شده البته هنوز تا بلند ميشم به كارام برسم گريه ميكني همش دوست داري كنارت بشينم  تا بهت ميگم دستت كو نشون ميدي ميگم زبونت كو زبونت رو مياري بيرون تا ميگم زانوت كو دست ميزني به زانوهات    به كلمه دست ميگي د ديگه كلاغ با پيشي رو ميشناسي  آخه ماماني هر روز ميبرمت  دور ميدونمون و ميبيني ديروز براي اولين بار دست زدي به زانوهات و چند قدم راه رفتي  البته نميدونم چرا ذوق نميكني كه بخواي تمرين كني   دارم براي هفت سينت لباس تهيه ميكنم  و فكرم براي اينكه هفت سين عيد رو تزئين كنم درگيره  امروز بردمت جلو ميدون مرغ و خروسه اومدن سمتت دا...
12 اسفند 1391

ويززززززززززززز مواظب باشيد

اخطار : اين مكان پر از زنبوره مطالب رو با احتياط دنبال كنيد                                                                                                                                                                  ...
12 اسفند 1391

گفته هاي كوچولوي ما

الان نزديك يك ماه اين كلمات رو ميگي تاب تاب عباسي=تاتا ادادي مامان=نانا ناناي=نانا مي مي=ننه لي لي حوضك رو ميخوني البته فقط خودت ميفهمي چي ميخوني و دونه دونه انگشتاتم ميبندي كيه =كي اين چيه=ائي چيه دو=دو سه=س دد=دد وقتي ميگم سودا بوس پرت كن بوس پرت ميكني زبونت كو ،زبونت رو نشون ميدي وقتي كار خرابي ميكني ميگم سودا چه كار كرده تو هم ميگي اه فعلا همينا رو يادمه اگه چيزي ديگه يادم افتاد اضافه ميكنم ديروز خونه يكي از دوستام بودم كه بهم ميگيم آبجي از همكاراي قبلا ماماني بوده كه رفت  آمد با هم پيدا كرديم براي تولدت يه كيف طرح كيتي با يه بشقاب داد دستش درد نكنه خيلي خوشگله دايي حميد اينا ديروز اومدن خونه مون و شا...
12 اسفند 1391

دست بزنيد شادي كنيد دخترم شده يك ساله

   روز دوشنبه ساعت 7 رسيديم اراك با دايي وحيد اومديم آخه بابا احمد كار داشت و نميتونست بياد  روز سه شنبه ظهر رفتم كيكت رو سفارش دادم بعد برديمت آرايشگاه با زن دايي آزاده خدارو شكر كه زن دايي آزاده اومد چون قرار بود اول با مامان جون برم ولي زن دايي با اينكه مهمون داشت دستش درد نكنه باهام اومد با دايي حامد ،آرايشگاه هم زن دايي معرفي كرد گفت مخصوص كودكان هست و داخل آرايشگاه وسايل بازي هست  وقتي رسيديم آرايشگاه يادم افتاد دوربين نبردم و با موبايل ازت عكس گرفتم با فيلم،چون خيلي گريه كردي نتونستم نه فيلم درست حسابي نه عكس قشنگ بگيرم كم مونده بود خودمم غش كنم وقتي ميديدم اينطوري گريه ميكني  ازبس زور ميزدي،د...
12 اسفند 1391

بيرون

ديروز به توصيه مينا جون دوست عزيزم بردمت با واكرت بيرون اولش استقبال كردي ولي بعد از يك دقيقه ديگه  تاتي نكردي گفتم شايد روز اول و فردا صبح بهتر بشي ولي باز امروز بردم بيرون اينبار همين يك مين هم تاتي نكردي با واكرت يهو يه دختر خانوم كوچولو با باباش  راه ميرفت وقتي ديدمش گفتم سال ديگه سودا همين قدره وقتي باباش اومد جلو و به دخترش تو رو نشون ميداد منم ازش پرسيدم اين دختر خوشگلي كه روبروي منه اسمش چيه كه باباش گفت هستي خانم يه 5 دقيقه اي با بابا هستي هم كلام شديم تو اون لحظه شما بغل من بوديد و هستي جونم با واكرت داشت بازي ميكرد بابا هستي ازم پرسيد كوچولو شما چند وقتشه گفتم يك سالشه و براي تاتي كردن و راه افتادن اوردمش بيرون ولي اين د...
2 اسفند 1391

يك سال و 19 روزگيه دخترم

امروز يك سال و نوزده روزته كه دارم مينويسم برات و تاريخ رو براي اين عنوان ميكنم كه هنوز نتونستي راه بري و من از دل شوره دارم ميميرم هر روز كه ميگذره بيشتر از روز قبل نگران تر ميترسم مخصوصا چند روز پيش مطلبي خوندم كه اگه كودكان تا 18 ماهگي راه نرن از نظر هوشي مشكل دارن و اين امكان وجود داره كه ديگه راه نرن و ... واي از اون روز تا الان همش تو دلم غوقا و ميترسم سودا دختر نازم كاش زودتر راه بري تا خيال ماماني راحت بشه دو ماه كه فقط 15 ثانيه واميستي ،نه تنها پيشرفتي نداشتي بلكه همون 15 ثانيه هم ديگه وانميستي يعني شايد در هفته يك بار دستت رو بزني به پاهات و وابيستي  ولي تنها چيزي كه مطمئنم اينه كه از نظر هوشي به نظرم خيلي خوبي البته شاي...
1 اسفند 1391

از شير گرفتن

طبق توصيه هاي دكتر هولاكويي دارم از شير ميگيرمت  ،دكتر فرهنگ هولاكويي روانشناس ،معتقد ه زماني  كه بچه پايان 12 ماهگي ميرسه و تو سفره خانواده ميشينه ديگه نيازي نداره به شير مادر و بايد از پايان 12 تا پايان 14 ماهگي از شير مادر گرفته بشه كه در عرض 10 تا 14 روز اين زمان طول بكشه اونم به اين صورت كه روزا بچه شير نخوره و شبا شير بخوره و آهسته آهسته شير مادر قطع بشه  تا الان دو تا از تو صيه هاي هولاكويي رو رسما انجام دادم يكي جدا خوابوندنت بوده و يكي هم اگه خدا بخواد از شير گرفتنت هست  اين موضوع رو اينجا عنوان كردم ،چون دوستان خوبم منو راهنمايي كردن و منم كامل مطالبشون رو وارد وبلاگم كردم  ...
1 اسفند 1391

واكسن يك سالگي

خدا رو شكر روز چهار شنبه با دو هفته تاخير به خاطر كوتاهي مامان منا زده شد خيلي درد نداشت و زياد اذيت نشدي اولش گريه كردي ولي بعدش انقدر خانوم بودي بغل بابا احمد خوابت برد وقتي رسيديم خونه بيدار شدي و با هم رفتيم براي بابا احمد براي كادوي روز ولنتاين خريد كرديم  اينم عكس بابا احمد تو يك سالگي با عمه محبوبه  كيفيت عكس پايينه آخه از روي عكس، عكس گرفتم آمار قد و وزنت هم به اين ترتيب كه: وزن:9 كيلو قد:77 دور سر:43.5 ...
28 بهمن 1391